منو
 کاربر Online
802 کاربر online
Lines: 1-21Lines: 1-21
 ((فاطمه بنت الحسین|فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام)) می‌گوید:  ((فاطمه بنت الحسین|فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام)) می‌گوید:
-وقتی ما را نزد ((یزید بن معاویه|یزید)) بردند، مردی سرخ‌رو از مردم شام برخاست و گفت:« ای امیرالمومنین، این دخترک را به من ببخش.» و به من اشاره کرد. +وقتی ما را نزد ((یزید بن معاویه|یزید)) بردند، مردی سرخ‌رو از مردم ((شام «سوریه»|شام)) برخاست و گفت:« ای امیرالمومنین، این دخترک را به من ببخش.» و به من اشاره کرد.
 من ترسیدم یزید قبول کند و لباس عمه ام، ((حضرت زینب علیهاسلام|زینب))، را گرفتم. زینب به آن مرد شامی گفت:« دروغ گفتی. به خدا خودت را خوار و حقیر کردی. آنچه خواستی نه برای تو محقق خواهد شد، نه برای او (یزید).»  من ترسیدم یزید قبول کند و لباس عمه ام، ((حضرت زینب علیهاسلام|زینب))، را گرفتم. زینب به آن مرد شامی گفت:« دروغ گفتی. به خدا خودت را خوار و حقیر کردی. آنچه خواستی نه برای تو محقق خواهد شد، نه برای او (یزید).»
 یزید خشمگین شد و به زینب گفت:« تو دروغ گفتی. تصمیم با من است و اگر بخواهم قبول خواهم کرد.»  یزید خشمگین شد و به زینب گفت:« تو دروغ گفتی. تصمیم با من است و اگر بخواهم قبول خواهم کرد.»
 زینب گفت:« هرگز! خدا این کار را به دست تو نداده است، مگر اینکه از دین ما بیرون روی و به آئین دیگری در آیی.» زینب گفت:« هرگز! خدا این کار را به دست تو نداده است، مگر اینکه از دین ما بیرون روی و به آئین دیگری در آیی.»
 یزید به شدت عصبانی شد و گفت:« تو با من چنین سخن می گویی؟ پدر و برادر تو بودند که از آیین ما بیرون رفتند.»  یزید به شدت عصبانی شد و گفت:« تو با من چنین سخن می گویی؟ پدر و برادر تو بودند که از آیین ما بیرون رفتند.»
 زینب فرمود:« تو و پدر و جدت اگر مسلمانید، به هدایت پدر و برادرم به آیین خداوندی در آمده‌اید.» زینب فرمود:« تو و پدر و جدت اگر مسلمانید، به هدایت پدر و برادرم به آیین خداوندی در آمده‌اید.»
 یزید گفت:« دروغ گفتی، ای دشمن خدا.» یزید گفت:« دروغ گفتی، ای دشمن خدا.»
 زینب فرمود:« اکنون تو امیر و فرمانروایی. (هر چه خواهی می گویی و می‌کنی.) دشنام می دهی و با سلطنت خود بر ما چیره می شوی.»  زینب فرمود:« اکنون تو امیر و فرمانروایی. (هر چه خواهی می گویی و می‌کنی.) دشنام می دهی و با سلطنت خود بر ما چیره می شوی.»
 یزید گویا از این سخنان شرمنده گشت و خاموش شد.  یزید گویا از این سخنان شرمنده گشت و خاموش شد.
 آن مرد بار دیگر گفت:« این دخترک را به من ببخش!»  آن مرد بار دیگر گفت:« این دخترک را به من ببخش!»
-یزید به او گفت:« دور شو، خدا بکشدت.» +یزید به او گفت:« دور شو، خدا بکشدت!»
 !منابع:  !منابع:
 *ارشاد مفید، ج 2، ص 125. *ارشاد مفید، ج 2، ص 125.
 !مراجعه شود به: !مراجعه شود به:
 *((امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید)) *((امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید))
 *((توقف یک شبانه روزه و هاتفی برای زینب)) *((توقف یک شبانه روزه و هاتفی برای زینب))

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 دوشنبه 25 مهر 1384 [06:32 ]   5   شکوفه رنجبری      جاری 
 شنبه 10 اردیبهشت 1384 [10:37 ]   4   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 شنبه 22 اسفند 1383 [13:25 ]   3   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 شنبه 23 آبان 1383 [11:37 ]   2   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 شنبه 03 مرداد 1383 [11:58 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..