تاریخچه ی:
فاطمه دختر امام حسین علیه السلام در مجلس یزید
تفاوت با نگارش: 4
| ((فاطمه بنت الحسین|فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام)) میگوید: | | ((فاطمه بنت الحسین|فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام)) میگوید: |
- | وقتی ما را نزد ((یزید بن معاویه|یزید)) بردند، مردی سرخرو از مردم شام برخاست و گفت:« ای امیرالمومنین، این دخترک را به من ببخش.» و به من اشاره کرد. |
+ | وقتی ما را نزد ((یزید بن معاویه|یزید)) بردند، مردی سرخرو از مردم ((شام «سوریه»|شام)) برخاست و گفت:« ای امیرالمومنین، این دخترک را به من ببخش.» و به من اشاره کرد. |
| من ترسیدم یزید قبول کند و لباس عمه ام، ((حضرت زینب علیهاسلام|زینب))، را گرفتم. زینب به آن مرد شامی گفت:« دروغ گفتی. به خدا خودت را خوار و حقیر کردی. آنچه خواستی نه برای تو محقق خواهد شد، نه برای او (یزید).» | | من ترسیدم یزید قبول کند و لباس عمه ام، ((حضرت زینب علیهاسلام|زینب))، را گرفتم. زینب به آن مرد شامی گفت:« دروغ گفتی. به خدا خودت را خوار و حقیر کردی. آنچه خواستی نه برای تو محقق خواهد شد، نه برای او (یزید).» |
| یزید خشمگین شد و به زینب گفت:« تو دروغ گفتی. تصمیم با من است و اگر بخواهم قبول خواهم کرد.» | | یزید خشمگین شد و به زینب گفت:« تو دروغ گفتی. تصمیم با من است و اگر بخواهم قبول خواهم کرد.» |
| زینب گفت:« هرگز! خدا این کار را به دست تو نداده است، مگر اینکه از دین ما بیرون روی و به آئین دیگری در آیی.» | | زینب گفت:« هرگز! خدا این کار را به دست تو نداده است، مگر اینکه از دین ما بیرون روی و به آئین دیگری در آیی.» |
| یزید به شدت عصبانی شد و گفت:« تو با من چنین سخن می گویی؟ پدر و برادر تو بودند که از آیین ما بیرون رفتند.» | | یزید به شدت عصبانی شد و گفت:« تو با من چنین سخن می گویی؟ پدر و برادر تو بودند که از آیین ما بیرون رفتند.» |
| زینب فرمود:« تو و پدر و جدت اگر مسلمانید، به هدایت پدر و برادرم به آیین خداوندی در آمدهاید.» | | زینب فرمود:« تو و پدر و جدت اگر مسلمانید، به هدایت پدر و برادرم به آیین خداوندی در آمدهاید.» |
| یزید گفت:« دروغ گفتی، ای دشمن خدا.» | | یزید گفت:« دروغ گفتی، ای دشمن خدا.» |
| زینب فرمود:« اکنون تو امیر و فرمانروایی. (هر چه خواهی می گویی و میکنی.) دشنام می دهی و با سلطنت خود بر ما چیره می شوی.» | | زینب فرمود:« اکنون تو امیر و فرمانروایی. (هر چه خواهی می گویی و میکنی.) دشنام می دهی و با سلطنت خود بر ما چیره می شوی.» |
| یزید گویا از این سخنان شرمنده گشت و خاموش شد. | | یزید گویا از این سخنان شرمنده گشت و خاموش شد. |
| آن مرد بار دیگر گفت:« این دخترک را به من ببخش!» | | آن مرد بار دیگر گفت:« این دخترک را به من ببخش!» |
- | یزید به او گفت:« دور شو، خدا بکشدت.» |
+ | یزید به او گفت:« دور شو، خدا بکشدت!» |
| !منابع: | | !منابع: |
| *ارشاد مفید، ج 2، ص 125. | | *ارشاد مفید، ج 2، ص 125. |
| !مراجعه شود به: | | !مراجعه شود به: |
| *((امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید)) | | *((امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید)) |
| *((توقف یک شبانه روزه و هاتفی برای زینب)) | | *((توقف یک شبانه روزه و هاتفی برای زینب)) |