| عمرو گفت:« مادرم خود به من فرمان داده است که به میدان بروم.» | | عمرو گفت:« مادرم خود به من فرمان داده است که به میدان بروم.» |
- | وقتی امام علیه السلام سخن او را شنید، به او اجازه مبارزه داد. عمرو به میدان رفت و پس از مدتی مبارزه به شهادت رسید. دشمن سر او را از تن جدا کرد و به سوی سپاه امام علیه السلام تا نمو. مادرش سر را برداشت و خاک و خون را از آن پاک کرد؛ سپس آن را بر سر مردی از سپاه کوفه که در نزدیکی او قرار داشت کوبید و او را به هلاکت رساند. سپس به خیمه بازگشت و عمود خیمه - و بنا بر روایتی شمشیری - را بر گرفت و این رجز را خواند:« من پیرزنی ضعیف و ناتوان، و نحیف و سالخوردهام، اما شما را بر ضربتی شدید می زنم تا از فرزندان شریف فاطمه دفاع کنم.» |
+ | وقتی امام علیه السلام سخن او را شنید، به او اجازه مبارزه داد. عمرو به میدان رفت و پس از مدتی مبارزه به شهادت رسید. دشمن سر او را از تن جدا کرد و به سوی سپاه امام علیه السلام اا. مادرش سر را برداشت و خاک و خون را از آن پاک کرد؛ سپس آن را بر سر مردی از سپاه کوفه که در نزدیکی او قرار داشت کوبید و او را به هلاکت رساند. سپس به خیمه بازگشت و عمود خیمه - و بنا بر روایتی شمشیری - را بر گرفت و این رجز را خواند:« من پیرزنی ضعیف و ناتوان، و نحیف و سالخوردهام، اما شما را ضربتی شدید می زنم تا از فرزندان شریف ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه)) دفاع کنم.» |
| به دشمن حمله برد و دو نفر را کشت، سپس امام حسین علیه السلام او را به خیمه باز گرداند. | | به دشمن حمله برد و دو نفر را کشت، سپس امام حسین علیه السلام او را به خیمه باز گرداند. |