عمر بن حنظله میگوید: خدمت
امام باقر علیه السلام عرض کردم: من گمان میکنم نزد شما منزلت و احترامی داشته باشم؟
حضرت فرمودند: بله! گفتم : من حاجتی دارم. حضرت فرمود: بگو گفتم: «
اسم اعظم را به من بیاموزید.» .
حضرت فرمود: « آیا طاقت آنرا داری؟!» گفتم: « بله» حضرت فرمود: « پس برو داخل آن اطاق!
سپس خود آن حضرت هم آمدند و دست مبارک را روی زمین گذاشتند. ناگهان دیدم اطاق، تاریک شد. آنقدر ترسیدم که شانه هایم به لرزه افتاد!
حضرت فرمود: « بگویم که اسم اعظم چیست؟ » گفتم: « نه » حضرت دست مبارک را از روی زمین برداشتند. دوباره اطاق روشن شد.
منابع: بحار الانوار، ج 46، ص 235، حدیث 4.
مراجعه شود به:
امور غریبه امام باقر علیه السلام