- |
عباس علیه السلام پس از آنکه سپاه دشمن را شکافت و وارد فرات شد و مشک را از آب پر کرد و راهی خیمه ها شد. لشگر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره کردند. عباس با آنها پیکار می کرد و این رجز را می خواند: « هنگامی که مرگ فریاد زند از مرگ هرگز نمی هراسم تا هنگام مقابله با شجاعان دشمن آنان را با شمشیر به زیر افکنم. من نفس خود را حافظ و نگهارنده پسر پیامبر اده ام؛ من عباسم که سمت سقایی دارم و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم.» تا این که« نوفل ازرق» ((دست راست)) او را از بدن جدا کرد. گا مشک را بر دوش چپش نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و این رجز را می خواند: والله ان قطعتم یمینی انّی احامی ابداً عن دینی و نحن امام صادق الیقین نجل النبّی الطّاهر الامین به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید، همواره حامی دینم خواهم بود و حامی امامی که در ایمانش صادق است و فرزند پیمر مین است. » ((دست چ)) رت ا یز هما ع مچ ا کرد نیز نقل شده است که در پشت درخت |
+ | عباس علیه السلام پس از آنکه سپاه دشمن را شکافت و وارد ((فرات)) شد، مشک را از آب پر کرد و راهی خیمه ها شد. لشگر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره کردند. عباس با آنها پیکار می کرد و این رجز را می خواند:« هنگامی که مرگ فریاد زند، از مرگ هرگز نمی هراسم تا هنگام مقابله با شجاعان دشمن، آنان را با شمشیر به زیر افکنم. من نفس خود را نگهان پسر پیامبر کدهام. من عباسم که سقایی می کنم و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم.» یکی از سپاهیان کوفه به نام « نوفل ازرق » ((دست راست)) او را از بدن جدا کرد. باس عیه اسلام مشک را بر دوش چپش نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند:« __والله ان قطعتم یمینی انّی احامی ابداً عن دینی و نحن امام صادق الیقین نجل النبّی الطّاهر الامین__؛ (به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید، همواره حامی دینم خواهم بود و حامی امامی که در ایمانش صادق است و فرزند ((رت مد فی ی ا عی و له|پیم این)) است. » |
| |
| | | |
| | | | | |
- | {picture file=img/daneshnameh_up/c/cb//Zari_Hazrath_Abbas.jpg} |
+ | {picture=Zari_Hazrath_Abbas.jpg} |
| | | |
| | | |
| | | | |
|
- | خرما کمین کرده بود شمشیری ب دست چپ او زد و آن را از بدن جدا کرد. > >ن چم را به سینه خود چسبانید و این رجز را می خواند: « ای نفس! از کافران نهراس و به رحمت خدا شاد باش با پیغر ک و مولای برگیده خداست، اینان به ستم دست چپم را قطع کردند، پروردگارا آنها را به گری آتش بسوزان ». > >پس مشک را به دندان گرفت، آن گاه تیری بر مشک خورد و آبهای آن ریخت. |
+ | پس از مدتی یکی از سپاهیان ((کوفه)) که در پشت درخت خرما کمین کرده بود، با شمشیر چ ((دست چپ)) او را جدا کرد. لیه الام مشک را به سینه خود چسباند و این رجز را خواند:« ای نفس! از کافران نهراس و به رحمت خدا شاد باش. ای تمگانه دست چپم را قطع کردند. پروردگارا آنها را به هیب آتش بسوزان.» پس مشک را به دندان گرفت. />آن گاه تیری بر مشک خورد و آب های آن ریخت. |