منو
 کاربر Online
325 کاربر online
تاریخچه ی: ضعف و کمال انسان

در حال مقایسه نگارشها

نگارش واقعی نگارش:1


تحقیر قدرت


بعضی در حد افراط ، قدرت را تحقیر کرده‏اند و اساسا کمال انسان را درضعف او دانسته‏اند . از نظر اینها انسان کامل ، یعنی انسانی که قدرت‏ ندارد ، زیرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز می‏کند .

سعدی خودمان در یک رباعی چنین اشتباه بزرگی کرده است ، می‏گوید:

من آن مورم که در پایم بمالند

نه زنبورم که از نیشم بنالند

کجا خود شکر این نعمت گزارم

که زور مردم آزاری ندارم


می‏گوید من آن مورچه‏ای هستم که زیرپا ، لگدم می‏کنند ، زنبور نیستم که‏ نیش بزنم و از نیشم ناله کنند .

نه آقای سعدی ! مگر امر دائر است که انسان یا باید مور باشد و یا زنبور که می‏گوئی من از میان مور بودن یا زنبور بودن ، مور بودن را انتخاب می‏کنم .
تو نه مور باش که زیردست و پا له شوی و نه زنبور باش‏ که به کسی نیش بزنی . سعدی اینطور باید می‏گفت :

نه آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
چگونه شکر این نعمت گزارم
که دارم زور و آزاری ندارم


اگر آدم زور داشته باشد و آزاری نداشته باشد ، جای شکر دارد والا اگر زور نداشته باشد و آزار هم نداشته باشد ، مثل این می‏شود که شاخ ندارد و شاخ هم نمی‏زند ، اگر شاخ داشتی و شاخ نزدی ، آن وقت هنر کرده‏ای . سعدی در جای دیگر( گلستان سعدی، باب سوم ، حکایت دوم . ) می‏گوید:

بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیائی
که باری ، بند از دل برگشائی


عابدی را که به کوهی پناه برده و آنجا مشغول عبادت است ، توصیف و تمجید می‏کند . می‏گوید من به او گفتم که تو چرا به شهر نمی‏آئی که به مردم‏ خدمت کنی .

عابد یک عذری می‏آورد ، سعدی هم سکوت می‏کند ، مثل‏ اینکه عذر عابد را قبول کرده است ، می‏گوید

بگفت آنجا پری رویان نغزند
چوگل بسیار شد پیلان بلغزند


پری رویان نغز در شهر هستند ، اگر چشمم به آنها بیفتد ، اختیار خودم را ندارم و نمی‏توانم خودم را ضبط کنم ، برای همین آمده‏ام خودم را در دامن غار حبس کرده‏ام .

ماشاءالله به این کمال ! آدم برود خودش را یک جا حبس کند که به‏ کمال برسد ؟ این که کمال نشد .

قرآن و مخالفت با ضعیف پروری


آقای سعدی ! قرآن احسن القصص را برای‏ شما نقل کرده است . احسن القصص قرآن ، داستان یوسف است ، داستان‏ یوسف ، داستان " انه من یتق و یصبر " ( سوره یوسف ، آیه . 90 ) است ، یعنی قرآن می‏گوید تو هم یوسف باش ! تمام امکانات و شرایط برای کامجویی فراهم شده‏ و حتی راه فرار بسته است ولی در عین حال ، عفت خود را حفظ می‏کند و درهای بسته را به روی خود باز می‏کند .

یوسف ، جوانی عزب و بدون زن و در نهایت درجه زیبایی است . به جای اینکه او سراغ زنها برود ، زنها سراغ او می‏آیند .
روزی‏ نیست که صدها نامه و پیغام برای او نیاید و از همه بالاتر اینکه‏ متشخصترین زنان مصر ، " عاشق صد درصد عاشق " او شده است .

شرایط را فراهم کرده و خطر جانی برای او ایجاد کرده که یا کام می‏دهی و یا تو را به کشتن خواهم داد و خون تو را خواهم ریخت ، ( قرآن اینطور تعلیم‏ می‏دهد ، مثل سعدی سخن نمی‏گوید ) .

اما یوسف چه می‏کند ؟ دست به سوی‏ خدا برمی‏دارد و می‏گوید :

" رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه"

پروردگارا ! زندان برای من از آنچه این زنها مرا به سوی آن دعوت‏ می‏کنند ، بهتر است ، خدایا مرا به زندان بفرست ولی به چنگال این زنها گرفتار مکن ، امکان و قدرت اعمال شهوت دارم ، ولی نمی‏کنم .

بنابراین ، کمال انسان در ضعف انسان نیست ،اگرچه گاهی در ادبیات ما از این نوع حرفها دیده می‏شود که کمال انسان را در ضعف انسان‏ معرفی می‏کنند ، حتی باباطاهر در یکی از اشعار خودش همین را می‏گوید:

زدست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد


تا اینجا درست است ، ولی بعد می‏گوید :

بسازم خنجری نیشش زفولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد


هر چه می‏بینم دلم می‏خواهد ، برای اینکه دل را راحت کنم ، یک خنجر می‏خواهم که با آن خود را کور کنم تا دلم راحت شود .
خوب ، یک چیزهایی‏ را هم می‏شنوی و باز دلت می‏خواهد ، پس یک خنجر هم باید در گوشهایت فرو کنی ! اخته هم که قطعا باید بشوی تا خودت‏ را راحت راحت کرده باشی ! بعد می‏شوی " شیر بی‏دم و سرو اشکمی " که‏ مولوی در مثنوی نقل می‏کند .

عجب انسان کاملی ، باباطاهر درست‏ کرده ! انسان کامل باباطاهر ، دیگر خیلی عالی می‏شود ! انسانی که نه دست‏ دارد ، نه پا دارد ، نه چشم دارد ، نه گوش دارد و هیچ چیز دیگری هم‏ ندارد !

ما از این نوع دستورالعملها و اخلاقهای ضعیف پرور و دنی پرور در گوشه و کنار ادبیات خودمان زیاد داریم ، ولی باید توجه داشته باشیم که بشر اشتباه می‏کند و همیشه در حال افراط و تفریط است . از اینجا انسان می‏فهمد که واقعا اسلام نمی‏تواند جز از ناحیه خدا باشد .

اگر آدم ، سقراط باشد یک‏ گوشه را می‏گیرد و اشتباه می‏کند ، افلاطون یک گوشه را می‏گیرد و اشتباه‏ می‏کند ، بوعلی سینا یک گوشه را می‏گیرد ، محی‏الدین عربی و مولوی یک گوشه‏ را می‏گیرند ، نیچه یک گوشه را می‏گیرد ، کارل مارکس یک گوشه دیگر را می‏گیرد ، ژان پل سارتر یک گوشه دیگر را می‏گیرد ، آن وقت چطور می‏تواند پیغمبر ، یک بشر باشد و اینگونه مکتبش جامع و عالی و مترقی باشد ؟ !


گویی اینها همه یک عده بچه هستند ، حرفهایشان را زده‏اند و در نهایت امر ، یک معلم حرف خود را می‏گوید ، آن هم چقدر راقی و چقدر عالی ! این مکتب ضعف به هر حال یک مکتب است .

.البته سعدی ضد این مطلب را هم در جای دیگر گفته است :

صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفت آن گلیم خویش برون می‏برد زموج
وین سعی می‏کند که بگیرد غریق را


که در فرق عالم و عابد ، حرف درستی گفته است .

منبع :انسان کامل
شهید مطهری
صفحه 133


بعضی در حد افراط ، قدرت را تحقیر کرده‏اند و اساسا کمال انسان را درضعف او دانسته‏اند .
از نظر اینها انسان کامل ، یعنی انسانی که قدرت‏ ندارد ، زیرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز می‏کند .
سعدی خودمان در یک رباعی چنین اشتباه بزرگی کرده است ، می‏گوید:
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
می‏گوید من آن مورچه‏ای هستم که زیرپا ، لگدم می‏کنند ، زنبور نیستم که‏ نیش بزنم و از نیشم ناله کنند .
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
نه آقای سعدی ! مگر امر دائر است که انسان یا باید مور باشد و یا زنبور که می‏گوئی من از میان مور بودن یا زنبور بودن ، مور بودن را انتخاب می‏کنم .
تو نه مور باش که زیردست و پا له شوی و نه زنبور باش‏ که به کسی نیش بزنی . سعدی اینطور باید می‏گفت :
نه آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
چگونه شکر این نعمت گزارم
که دارم زور و آزاری ندارم
اگر آدم زور داشته باشد و آزاری نداشته باشد ، جای شکر دارد والا اگر زور نداشته باشد و آزار هم نداشته باشد ، مثل این می‏شود که شاخ ندارد و شاخ هم نمی‏زند ، اگر شاخ داشتی و شاخ نزدی ، آن وقت هنر کرده‏ای . سعدی در جای دیگر می‏گوید:
بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیائی
که باری ، بند از دل برگشائی
( گلستان سعدی، باب سوم ، حکایت دوم . )
عابدی را که به کوهی پناه برده و آنجا مشغول عبادت است ، توصیف و تمجید می‏کند . می‏گوید من به او گفتم که تو چرا به شهر نمی‏آئی که به مردم‏ خدمت کنی .
عابد یک عذری می‏آورد ، سعدی هم سکوت می‏کند ، مثل‏ اینکه عذر عابد را قبول کرده است ، می‏گوید
بگفت آنجا پری رویان نغزند
چوگل بسیار شد پیلان بلغزند
پری رویان نغز در شهر هستند ، اگر چشمم به آنها بیفتد ، اختیار خودم را ندارم و نمی‏توانم خودم را ضبط کنم ، برای همین آمده‏ام خودم را در دامن غار حبس کرده‏ام .
ماشاءالله به این کمال ! آدم برود خودش را یک جا حبس کند که به‏ کمال برسد ؟ این که کمال نشد .
آقای سعدی ! قرآن احسن القصص را برای‏ شما نقل کرده است . احسن القصص قرآن ، داستان یوسف است ، داستان‏ یوسف ، داستان " انه من یتق و یصبر " ( سوره یوسف ، آیه . 90 ) است ، یعنی قرآن می‏گوید تو هم یوسف باش ! تمام امکانات و شرایط برای کامجویی فراهم شده‏ و حتی راه فرار بسته است ولی در عین حال ، عفت خود را حفظ می‏کند و درهای بسته را به روی خود باز می‏کند .
یوسف ، جوانی عزب و بدون زن و در نهایت درجه زیبایی است . به جای اینکه او سراغ زنها برود ، زنها سراغ او می‏آیند .
روزی‏
نیست که صدها نامه و پیغام برای او نیاید و از همه بالاتر اینکه‏ متشخصترین زنان مصر ، " عاشق صد درصد عاشق " او شده است .
شرایط را فراهم کرده و خطر جانی برای او ایجاد کرده که یا کام می‏دهی و یا تو را به کشتن خواهم داد و خون تو را خواهم ریخت ، ( قرآن اینطور تعلیم‏ می‏دهد ، مثل سعدی سخن نمی‏گوید ) .
اما یوسف چه می‏کند ؟ دست به سوی‏ خدا برمی‏دارد و می‏گوید :
" رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه"
پروردگارا ! زندان برای من از آنچه این زنها مرا به سوی آن دعوت‏ می‏کنند ، بهتر است ، خدایا مرا به زندان بفرست ولی به چنگال این زنها گرفتار مکن ، امکان و قدرت اعمال شهوت دارم ، ولی نمی‏کنم .
بنابراین ، کمال انسان در ضعف انسان نیست ،اگرچه گاهی در ادبیات ما از این نوع حرفها دیده می‏شود که کمال انسان را در ضعف انسان‏ معرفی می‏کنند ، حتی باباطاهر در یکی از اشعار خودش همین را می‏گوید:
زدست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
تا اینجا درست است ، ولی بعد می‏گوید :
بسازم خنجری نیشش زفولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
هر چه می‏بینم دلم می‏خواهد ، برای اینکه دل را راحت کنم ، یک خنجر می‏خواهم که با آن خود را کور کنم تا دلم راحت شود .
خوب ، یک چیزهایی‏ را هم می‏شنوی و باز دلت می‏خواهد ، پس یک خنجر هم باید در گوشهایت فرو کنی ! اخته هم که قطعا باید بشوی تا خودت‏ را راحت راحت کرده باشی ! بعد می‏شوی " شیر بی‏دم و سرو اشکمی " که‏ مولوی در مثنوی نقل می‏کند .
عجب انسان کاملی ، باباطاهر درست‏ کرده ! انسان کامل باباطاهر ، دیگر خیلی عالی می‏شود ! انسانی که نه دست‏ دارد ، نه پا دارد ، نه چشم دارد ، نه گوش دارد و هیچ چیز دیگری هم‏ ندارد !
ما از این نوع دستورالعملها و اخلاقهای ضعیف پرور و دنی پرور در گوشه و کنار ادبیات خودمان زیاد داریم ، ولی باید توجه داشته باشیم که بشر اشتباه می‏کند و همیشه در حال افراط و تفریط است . از اینجا انسان می‏فهمد که واقعا اسلام نمی‏تواند جز از ناحیه خدا باشد .
اگر آدم ، سقراط باشد یک‏ گوشه را می‏گیرد و اشتباه می‏کند ، افلاطون یک گوشه را می‏گیرد و اشتباه‏ می‏کند ، بوعلی سینا یک گوشه را می‏گیرد ، محی‏الدین عربی و مولوی یک گوشه‏ را می‏گیرند ، نیچه یک گوشه را می‏گیرد ، کارل مارکس یک گوشه دیگر را می‏گیرد ، ژان پل سارتر یک گوشه دیگر را می‏گیرد ، آن وقت چطور می‏تواند پیغمبر ، یک بشر باشد و اینگونه مکتبش جامع و عالی و مترقی باشد ؟ !
گویی اینها همه یک عده بچه هستند ، حرفهایشان را زده‏اند و در نهایت امر ، یک معلم حرف خود را می‏گوید ، آن هم چقدر راقی و چقدر عالی ! این مکتب ضعف به هر حال یک مکتب است .
.البته سعدی ضد این مطلب را هم در جای دیگر گفته است :
صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفت آن گلیم خویش برون می‏برد زموج
وین سعی می‏کند که بگیرد غریق را

که در فرق عالم و عابد ، حرف درستی گفته است .

منبع :انسان کامل
شهید مطهری
صفحه 133


تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 چهارشنبه 29 تیر 1384 [08:17 ]   4   یاسر ناظم نیا      جاری 
 چهارشنبه 29 تیر 1384 [08:15 ]   3   یاسر ناظم نیا      v  c  d  s 
 چهارشنبه 29 تیر 1384 [08:03 ]   2   یاسر ناظم نیا      v  c  d  s 
 دوشنبه 26 اردیبهشت 1384 [02:33 ]   1   یاسر ناظم نیا      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..