عده ای خدمت امام باقر علیه السلام رسیدند، دیدند آن حضرت پسر بیماری دارند و برای او بسیار ناراحت و غمگین هستند؛ بطوری که آرام و قراری ندارند و مضطرب به نظر میرسند. این عدّه با خود گفتند: « حضرت خیلی ناراحتند. اگر این پسر از دنیا برود، ما بر جان آن حضرت میترسیم.» لحظات زیادی نگذشت که صدای شیون و ناله بلند شد و معلوم بود که آن پسر از دنیا رفته.
امام باقر علیه السلام دستور دادند که چشمها و چانه او را ببندند، سپس وارد مجلس شدند.
حالشان تغییر کرده بود و دیگر غمی در چهره مبارکشان نبود و با روی گشاده با ما مواجه شدند. آنها که تعجّب کرده بودند، گفتند: « فدای شما شویم! ما از شدت ناراحتی شما ترسیدیم که مبادا به شما اضطراب شدیدتری عارض شود.»
حضرت فرمودند: « ما دوست داشتیم که آن پسر عافیت یابد و ناراحتی ما تا وقتی بود که امر خداوند نازل نشده بود، اما وقتی فرمان خدا آمد و فهمیدیم خداوند چیزی دیگری را دوست دارد، ما هم تسلیم امر خدا میشویم و همان را که او دوست دارد گردن می نهیم پس بر ما نیست جز تسلیم امر او. . . این است
صبر جمیل !» و سپس امر کردند که آن پسر را غسل دهند و بعد بر او نماز خواندند .
منابع: بحار الانوار، ج 46، ص 301، حدیث 44 و 46.
مراجعه شود به:
مکارم اخلاق حضرت باقرعلیه السلام