تاریخچه ی:
سرانجام دعبل
تفاوت با نگارش: 6
- | علی فرزند ((دعبل خزاعي|دعبل)) نقل می کند که: « وقتی مرگ پدرم نزدیک شد، رنگ چهره اش تغییر کرد و زبانش بند آمد و صورتش سیاه شد. من بر حال او ترسیدم مبادا از ((شیعه|مذهب تشیّع)) برگشته باشد. |
+ | علی فرزند ((دعبل خزاعي|دعبل)) چنین نقل می کند: />وقتی مرگ پدرم نزدیک شد، رنگ چهره اش تغییر کرد، زبانش بند آمد و صورتش سیاه شد. من بر حال او ترسیدم و با خود تم مبادا از ((شیعه|مذهب تشیّع)) برگشته باشد. پدرم با همان حال از دنیا رفت. من بعد از سه روز او را در خواب دیدم که لباس سفیدی به تن داشت و کلاه سپیدی بر سر گذاشته بود. به او گفتم:« پدرجان، خداوند با تو چه کرد؟» پدرم گفت:«بند آمدن زبانم و سیاه شدن چهره ام برای این بود که من در جوانی شرابخواری می کردم. وقتی که از دنیا رفتم، همچنان گرفتار بودم تا ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم)) را دیدم که لباسی سفید در تن داشت و کلاهی سفید بر سر.» پیامبر از من پرسید:«آیا تو دعبلی؟» عرض کردم:«بله، یا رسول الله.» پیامبر فرمود:«برای من شعری را که برای فرزندانم گفتهای بخوان !» من این شعر را خواندم: «ای دنیا! هرگز خنده بر لبانت نقش نبندد، چون ((آل محمد صلی الله علیه و آله در قرآن|آل احمد)) مظلوم اند و در چنگال ستمگران مقهور. آنها را از خانه هایشان پراکنده و تبعید کردند، گویا گناه آنان نابخشودنی بوده است.» |
- | پدرم ا مان حال ز دنیا رفت و من بعد از سه روز او ر خواب دید که لاس سفیدی به تن داشت و کلاه سپیی یز بر ر گاته . ه و گفم: « درجان خداود با تو ه کد؟» پدرم گفت: « ای پسرم! بد آمدن زبنم و یاه شدن چهه ا برای این بود که من در جوانی را خواری ی کم. |
+ | رل دا مرا ی کد و سپ ر ((فات|)) فمد و باس و لاه را ب من بید این همان لا و کلا ت. |
- | وقتی که از دنیا رفتم، همچنان به الت گرفتاری بودم تا ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا صلی اله علیه و له و سلم)) ر ددم که لباسی سفید در تن داشت و کلاهی سفید بر سر. ضرت از من پرسید: «آیا تو دعبی؟» عرض کردم: « بله یا رسول الله» حضرت فرمود: « بخوان برای من شعری را ک بری فرزندانم گفته ای!» من این شعر را خواندم. |
+ | مناب: />بحارالاور، 49/ 241 / 10 یو الاخبار ارا / 2 / 266 |
- | «ای دنیا! هرگز خنده بر لبانت نقش نبندد، چون ((آل محمد صلی الله علیه و آله در قرآن|آل امد)) مظلوم اند و در چنگال ستمگران مقهور. آنها را از خانه هایشان پراکنده و تبعید کردند، گویا گناه آنان نابخشودنی بوده است. رسل خدا مرا تحسی فرمود و سپس مرا ((شفاعت|شفاعت)) نمود و لباس و کلاهش را به من عطا فرمو و اینست آن لباس و آن کلاه.
!منابع: *بحارالانوار، 49/ 241 / 10 *عین الخبار الرضا / 2 / 266
!مراجعه شود به: *((هدیه به دعبل)) *((اشعار دعبل)) |
+ | مراعه شود به: ((دی امام را علی اللام به دعبل)) ((اشعار دعبل)) |