یکبار فاطمه زهرا علیهاسلام می خواست خدمت پدر بزرگوارش
رسول الله برسد چادری مندرس که دوازده جای آن جای پارگی داشت و وصله شده بود بر سر کرد و بیرون آمد
سلمان ، نگاهی به آن چادر انداخت و گریه اش گرفت، صدا زد وای چه غم بزرگی است، دختران
قیصر و کسری لباسهای سندس و حریر می پوشند و این فاطمه است دختر رسول خدا محمد صلی الله علیه و آله و سلم باید این چنین چادری به سر داشته باشد.
فاطمه علیهاسلام به خدمت پدر رسید و عرضه داشت یا رسول الله سلمان از لباس من تعجب کرده، به خدائی که تو را مبعوث داشته من و
علی پنج سال است که یک پوست گوسفند داریم روزها روی آن برای شتر علف می ریزیم و شبها خودمان روی آن می خوابیم و نیز متکای ما از پوست است که داخل آن از لیف خرما پر شده رسول خدا رو به سلمان کرده فرمود: ای سلمان دختر من فاطمه از پیش گیرندگان در راه خداست.
- یعنی ای سلمان زهرای من در عوض این سختیها و زهد در دنیا به مقامات بسیار بلندی رسیده است.
منابع:
بحار الانوار، ج 43، ص 88.
مراجعه شود به:
نمونه ای از فضائل فاطمه علیها سلام