عبیدالله بن زیاد پس از اعزام
عمر بن سعد به کربلا، اندیشه اعزام سپاهی انبوه را در سر می پروراند. مردم کوفه جنگ کردن با امام علیه السلام را ناخوش می داشتند و هر کس را به جنگ با حضرت روانه می کردند، باز می گشت عبیدالله شخصی را به نام« سوید بن عبدالرحمن» فرمان داد تا در این مسأله تحقیق کند و متخلفان را نزد او برد و او یک نفر شامی را برای انجام امر مهمی از لشگر گاه به کوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامی را از تنش جدا نمایند تا کسی دیگر جرات سرپیچی از دستورات او را نکند!
نوشته اند که آن مرد شامی برای طلب میراث به کوفه آمده بود (1)
ابن زیاد دستور داد در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به اطاعت از یزید و من فرمان دهید و آنان را از نافرمانی و بر پا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشگر گاه فرا خوانید. (2)
در روز چهارم محرم عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: ای مردم! شما آل
ابی سفیان را آزمودید و آنها را چنان که می خواستید یافتید! و یزید را می شناسید که دارای سیره و طریقه ای نیکو است و به زیر دستان احسان می کند. و عطایای او بجاست! و پدرش نیز چنین بود !.
اینک
یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم ولی پولی را نزد من فرستاده است در میان شما قسمت نموده و شمارا به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید. آن گاه از منبر به زیر آمد و برای مردم شام نیز عطایایی مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم برای حرکت آماده باشند و خودو همراهانش به سوی
نخیله حرکت کرد (3)
چون مردم می دانستند که جنگ با حسین علیه السلام در حکم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعدادی در بین راه از لشگر دشمن جدا شده و فرار کردند. نوشته اند که فرماندهی از کوفه با هزار نفر حرکت کرده بود، چون به کربلا می رسید فقط سیصد یا چهار صد نفر یا کمتر از این تعداد همراه اوبودند و بقیه به علت اعتقادی که به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار کرده بودند. (4)
1- الاخبار الطوال، ص 253
2- انساب الاشراف، ج 3، ص 178
3- الاخبار الطوال، ص 254
4- حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 118
منابع: قصه کربلا، ص 223، 224، 225 و 228.
مراجعه شود به:
خفقان سیاسی بر شیعیان