تاریخچه ی:
خودآگاهی عرفانی یا عارفانه
تفاوت با نگارش: 2
- | خودآگاهی عارفانه آگاهی به خود است در رابطهاش با ذات حق . |
+ | !خودآگاهی عارفانه آگاهی به خود است در رابطهاش با ذات حق .
|
| این رابطه از نظر اهل عرفان از نوع رابطهء دو موجود که در عرض یکدیگر قرار گرفتهاند ، مثل رابطهء انسان با افراد اجتماع ، نیست بلکه از نوع رابطهء فرع با اصل ، مجاز با حقیقت ، و به اصطلاح خود آنها از نوع رابطهء مقید با مطلق است . | | این رابطه از نظر اهل عرفان از نوع رابطهء دو موجود که در عرض یکدیگر قرار گرفتهاند ، مثل رابطهء انسان با افراد اجتماع ، نیست بلکه از نوع رابطهء فرع با اصل ، مجاز با حقیقت ، و به اصطلاح خود آنها از نوع رابطهء مقید با مطلق است . |
| درد عارف ، بر خلاف درد روشنفکر ، انعکاس دردهای بیرونی در خودآگاهی انسان نیست ، بلکه دردی درونی است ، یعنی دردی است که از نیازی فطری پیدا میشود . | | درد عارف ، بر خلاف درد روشنفکر ، انعکاس دردهای بیرونی در خودآگاهی انسان نیست ، بلکه دردی درونی است ، یعنی دردی است که از نیازی فطری پیدا میشود . |
- | روشنفکر از نظر اینکه دردش درد اجتماعی است اول آگاه میشود و آگاهیاش او را دردمند میسازد ، ولی درد عارف از آن نظر که دردی درونی است ، خود درد برای او آگاهی است ، نظیر درد هر بیمار که اعلام طبیعت است بر وجود یک نیاز . حسرت و زاری که در بیماری است |
+ | روشنفکر از نظر اینکه دردش درد اجتماعی است اول آگاه میشود و آگاهیاش او را دردمند میسازد ، ولی درد عارف از آن نظر که دردی درونی است ، خود درد برای او آگاهی است ، نظیر درد هر بیمار که اعلام طبیعت است بر وجود یک نیاز .
~~brown:حسرت و زاری که در بیماری است |
| وقت بیماری همه بیداری است | | وقت بیماری همه بیداری است |
| هر که او بیدارتر پر دردتر | | هر که او بیدارتر پر دردتر |
| هر که او آگاهتر رخ زردتر | | هر که او آگاهتر رخ زردتر |
| پس بدان این اصل را ای اصلجو | | پس بدان این اصل را ای اصلجو |
- | هر که را درد است او برده است بو درد عارف با درد فیلسوف نیزیکی نیست . عارف و فیلسوف هر دو دردمند حقیقتاند ، اما درد فیلسوف درد دانستن و شناختن حقیقت است و درد عارف درد رسیدن و یکی شدن و محو شدن . درد فیلسوف او را از سایر فرزندان طبیعت ، از همهء جمادات و نباتات و حیوانات متمایز میسازد در هیچ موجودی در طبیعت درد دانستن و شناختن نیست اما درد عارف درد عشق و جاذبه است ، آن چیزی است که نه تنها در حیوان ، که در فرشته نیز که جوهر ذاتش خودآگاهی و دانستن است وجود ندارد . فرشته عشق ندانست چیست قصه مخوان |
+ | هر که را درد است او برده است بو~~
درد عارف با درد فیلسوف نیزیکی نیست .عارف و فیلسوف هر دو دردمند حقیقتاند ، اما درد فیلسوف درد دانستن و شناختن حقیقت است و درد عارف درد رسیدن و یکی شدن و محو شدن . درد فیلسوف او را از سایر فرزندان طبیعت ، از همهء جمادات و نباتات و حیوانات متمایز میسازد در هیچ موجودی در طبیعت درد دانستن و شناختن نیست اما درد عارف درد عشق و جاذبه است ، آن چیزی است که نه تنها در حیوان ، که در فرشته نیز که جوهر ذاتش خودآگاهی و دانستن است وجود ندارد .
~~brown:فرشته عشق ندانست چیست قصه مخوان |
| بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز | | بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز |
| جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت | | جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت |
- | خیمه در مزرعهء آب و گل آدم زد درد فیلسوف ، اعلام نیاز فطرت " دانستن " است که انسان بالفطره میخواهد بداند ، و درد عارف اعلام نیاز فطرت عشق است که میخواهد پرواز کند و تا حقیقت را به تمام وجود لمس نکرده آرام نمیگیرد . عارف خودآگاهی کامل را منحصرا در " خداآگاهی " میداند . از نظر عارف آنچه فیلسوف آن را " من " واقعی انسان میشناسد ، " من " واقعی نیست ، روح است ، جان است ، یک تعین است . من واقعی ، خداست . با شکستن این تعین ، انسان خود واقعی خویش را مییابد . محیی الدین عربی در فصوص الحکم ، فص شعیبی ، میگوید : حکما و متکلمین در بارهء خودشناسی زیاد سخن گفتهاند ، اما معرفة النفس از این راهها حاصل نمیشود ، هر کس گمان برد آنچه حکما در بارهء خودشناسی دریافتهاند حقیقت است ، آماس کردهای را فر به پنداشته است . یکی از پرسشهایی که از شیخ محمود شبستری در مسائل عرفانی شد که منظومهء عرفانی کم نظیر گلشن راز در پاسخ آنها به وجود آمد ، پرسش از " خود " و " من " بود که چیست ؟ دگر کردی سؤال از من که " من " چیست ؟ مرا از من خبر کن تا که " من " کیست ؟ |
+ | خیمه در مزرعهء آب و گل آدم زد~~
درد فیلسوف ، اعلام نیاز فطرت " دانستن " است که انسان بالفطره میخواهد بداند ، و درد عارف اعلام نیاز فطرت عشق است که میخواهد پرواز کند و تا حقیقت را به تمام وجود لمس نکرده آرام نمیگیرد .
__~~orange:عارف خودآگاهی کامل را منحصرا در " خداآگاهی " میداند . ~~__
!خود از نظرعارف
از نظر عارف آنچه فیلسوف آن را " من " واقعی انسان میشناسد ، " من " واقعی نیست ، روح است ، جان است ، یک تعین است . من واقعی ، خداست . با شکستن این تعین ، انسان خود واقعی خویش را مییابد . ((محیی الدین عربی)) در فصوص الحکم ، فص شعیبی ، میگوید : ^__~~brown:حکما و متکلمین در بارهء خودشناسی زیاد سخن گفتهاند ، اما معرفة النفس از این راهها حاصل نمیشود ، هر کس گمان برد آنچه حکما در بارهء خودشناسی دریافتهاند حقیقت است ، آماس کردهای را فر به پنداشته است . ~~__^
یکی از پرسشهایی که از ((شیخ محمود شبستری)) در مسائل عرفانی شد که منظومهء عرفانی کم نظیر ((گلشن راز)) در پاسخ آنها به وجود آمد ، پرسش از " خود " و " من " بود که چیست ؟
~~brown:دگر کردی سؤال از من که " من " چیست ؟ مرا از من خبر کن تا که " من " کیست ؟ |
| چو هست مطلق آمد در اسارت | | چو هست مطلق آمد در اسارت |
- | به لفظ " من " کنند از وی عبارت |
+ | به لفظ " من " کنند از وی عبارت |
| حقیقت کز تعین شد معین | | حقیقت کز تعین شد معین |
- | تو او را در عبارت گفتهای " من |
+ | تو او را در عبارت گفتهای " من |
| من و تو عارض ذات وجودیم | | من و تو عارض ذات وجودیم |
| مشبکهای مشکوش وجودیم | | مشبکهای مشکوش وجودیم |
| همه یک نوردان اشباح و ارواح | | همه یک نوردان اشباح و ارواح |
- | گه از آیینه پیدا گه ز مصباح آنگاه سخنان فلاسفه را در مورد روح و " من " و خودشناسی اینچنین انتقاد میکند : تو گویی لفظ من در هر عبارت |
+ | گه از آیینه پیدا گه ز مصباح ~~
آنگاه سخنان فلاسفه را در مورد روح و " من " و خودشناسی اینچنین انتقاد میکند :
~~brown:تو گویی لفظ من در هر عبارت |
| به سوی روح میباشد اشارت | | به سوی روح میباشد اشارت |
| چو کردی پیشوای خود خرد را | | چو کردی پیشوای خود خرد را |
| نمیدانی ز جزء خویش خود را | | نمیدانی ز جزء خویش خود را |
| برو ای خواجه خود را نیک بشناس | | برو ای خواجه خود را نیک بشناس |
| که نبود در بهی مانند آماس | | که نبود در بهی مانند آماس |
| من و تو برتر از جان و تن آمد | | من و تو برتر از جان و تن آمد |
| که این هر دو ز اجزای من آمد | | که این هر دو ز اجزای من آمد |
| به لفظ من نه انسان است مخصوص | | به لفظ من نه انسان است مخصوص |
| که تا گویی بدان جان است مخصوص | | که تا گویی بدان جان است مخصوص |
| یکی ره برتر از کون و مکان شو | | یکی ره برتر از کون و مکان شو |
- | جهان بگذار و خود در خود جهان شو مولوی گوید : ای که در پیکار ، " خود " را باخته دیگران را توز " خود " نشناخته |
+ | جهان بگذار و خود در خود جهان شو~~
((مولوی)) گوید :
~~brown:ای که در پیکار ، " خود " را باخته دیگران را توز " خود " نشناخته |
| تو به هر صورت که آیی بیستی | | تو به هر صورت که آیی بیستی |
| که منم این و الله آن تو نیستی | | که منم این و الله آن تو نیستی |
| یک زمان تنها بمانی تو ز خلق | | یک زمان تنها بمانی تو ز خلق |
| در غم و اندیشه مانی تا به حلق | | در غم و اندیشه مانی تا به حلق |
| این تو کی باشی که تو آن اوحدی | | این تو کی باشی که تو آن اوحدی |
| که خوش و زیبا و سرمست خودی | | که خوش و زیبا و سرمست خودی |
| مرغ خویشی صید خویشی ، دام خویش | | مرغ خویشی صید خویشی ، دام خویش |
| صدر خویشی ، فرش خویشی ، بام خویش | | صدر خویشی ، فرش خویشی ، بام خویش |
| گر تو آدمزادهای چون او نشین | | گر تو آدمزادهای چون او نشین |
- | جملهء ذرات را در " خود " ببین پس از نظر عارف روح و جان " من " واقعی نیست ، آگاهی به روح یا جان خودآگاهی نیست ، روح و جان مظهری از خود و از من است ، من واقعی خداست ، هر گاه انسان از خود فانی شد و تعینات را درهم شکست و ندید ، از روح و جان اثری باقی نماند ، آنگاه که این قطرهء جدا شده از دریا به دریا بازگشت و محو شد ، انسان به خودآگاهی واقعی رسیده است ، آن وقت است که انسان خود را در همهء اشیاء و همهء اشیاء را در خود میبیند و تنها آن وقت است که انسان از خود واقعی با خبر میشود . |
+ | جملهء ذرات را در " خود " ببین~~
پس از نظر عارف روح و جان " من " واقعی نیست ، آگاهی به روح یا جان خودآگاهی نیست ، روح و جان مظهری از خود و از من است ، من واقعی خداست ، هر گاه انسان از خود فانی شد و تعینات را درهم شکست و ندید ، از روح و جان اثری باقی نماند ، آنگاه که این قطرهء جدا شده از دریا به دریا بازگشت و محو شد ، انسان به خودآگاهی واقعی رسیده است ، آن وقت است که انسان خود را در همهء اشیاء و همهء اشیاء را در خود میبیند و تنها آن وقت است که انسان از خود واقعی با خبر میشود . |
| منبع:کتاب انسان در قرآن | | منبع:کتاب انسان در قرآن |
| شهید مطهری | | شهید مطهری |
| صفحه70 | | صفحه70 |