تاریخچه ی:
خودآگاهی انسانی
تفاوت با نگارش: 2
| !::~~green:خود آگاهی انسانی~~:: | | !::~~green:خود آگاهی انسانی~~:: |
| ~~orange:خودآگاهی انسانی یعنی آگاهی به خود در رابطه با همهء انسانها .~~ | | ~~orange:خودآگاهی انسانی یعنی آگاهی به خود در رابطه با همهء انسانها .~~ |
| ~~red:خودآگاهی انسانی بر این اصل و فلسفه استوار است که انسانها مجموعا یک واحد واقعی به شمار میروند و از یک " وجدان مشترک انسانی " بهرهمندند ، احساس انسان دوستی و انسان گرایی در همهء افراد انسان موجود است ~~. | | ~~red:خودآگاهی انسانی بر این اصل و فلسفه استوار است که انسانها مجموعا یک واحد واقعی به شمار میروند و از یک " وجدان مشترک انسانی " بهرهمندند ، احساس انسان دوستی و انسان گرایی در همهء افراد انسان موجود است ~~. |
| به قول ((سعدی)) : | | به قول ((سعدی)) : |
| ::~~brown:بنی آدم اعضای یک پیکرند~~:: | | ::~~brown:بنی آدم اعضای یک پیکرند~~:: |
| :: ~~brown:که در آفرینش زیک گوهرند~~:: | | :: ~~brown:که در آفرینش زیک گوهرند~~:: |
| ::~~brown:چو عضوی به درد آورد روزگار~~:: | | ::~~brown:چو عضوی به درد آورد روزگار~~:: |
| | | |
| ::~~brown:دگر عضوها را نماند قرار~~:: | | ::~~brown:دگر عضوها را نماند قرار~~:: |
| ::~~brown:تو کز محنت دیگران بی غمی~~:: | | ::~~brown:تو کز محنت دیگران بی غمی~~:: |
| | | |
| ::~~brown:نشاید که نامت نهند آدمی~~:: | | ::~~brown:نشاید که نامت نهند آدمی~~:: |
| افرادی که مانند " __((اگوست کنت))__ " در جستجوی " دین انسانیت " بوده و هستند ، این اندیشه را در مغز خود میپرورانند . اومانیسم که کم و بیش فلسفهء رایج زمان ماست و غالبا مدعیان روشنفکری از آن دم میزنند ، همین است . | | افرادی که مانند " __((اگوست کنت))__ " در جستجوی " دین انسانیت " بوده و هستند ، این اندیشه را در مغز خود میپرورانند . اومانیسم که کم و بیش فلسفهء رایج زمان ماست و غالبا مدعیان روشنفکری از آن دم میزنند ، همین است . |
| ((اومانیسم ))انسان را در ماورای طبقات ، ملیتها ، فرهنگها ، مذهبها ، رنگها ، نژادها ، خونها به صورت یک واحد میبیند و هر گونه تبعیض و تفاوتی را نفی میکند . اعلامیههایی که به نام " حقوق بشر " در جهان منتشر شده است بر این فلسفه تکیه دارد و مبلغ این نوع خودآگاهی در جهان است . | | ((اومانیسم ))انسان را در ماورای طبقات ، ملیتها ، فرهنگها ، مذهبها ، رنگها ، نژادها ، خونها به صورت یک واحد میبیند و هر گونه تبعیض و تفاوتی را نفی میکند . اعلامیههایی که به نام " حقوق بشر " در جهان منتشر شده است بر این فلسفه تکیه دارد و مبلغ این نوع خودآگاهی در جهان است . |
| __اگر این نوع خودآگاهی در فردی پیدا شود ، دردش درد انسان ، آرزوهایش آرزوهای انسان میشود و جهت گیری و تلاشش در جهت انسان صورت میگیرد و دوستیها و دشمنیهایش همه رنگ انسانی مییابد ، دوست دوستان انسان یعنی علم ، فرهنگ ، بهداشت ، رفاه ، آزادی ، عدالت و محبت ، و دشمن دشمنهای او یعنی جهل ، فقر ، ظلم ، بیماری ، اختناق و تبعیض میگردد .__ | | __اگر این نوع خودآگاهی در فردی پیدا شود ، دردش درد انسان ، آرزوهایش آرزوهای انسان میشود و جهت گیری و تلاشش در جهت انسان صورت میگیرد و دوستیها و دشمنیهایش همه رنگ انسانی مییابد ، دوست دوستان انسان یعنی علم ، فرهنگ ، بهداشت ، رفاه ، آزادی ، عدالت و محبت ، و دشمن دشمنهای او یعنی جهل ، فقر ، ظلم ، بیماری ، اختناق و تبعیض میگردد .__ |
| | | |
| این نوع از خودآگاهی اگر پیدا شود ، بر خلاف خود آگاهی ملی و خودآگاهی طبقاتی ، جنبه اخلاقی خواهد داشت . ولی این خودآگاهی با اینکه بیش از همه صورت منطقی دارد و سر و صدای فراوان راه انداخته ، کمتر از همه واقعیت یافته است . چرا ؟ | | این نوع از خودآگاهی اگر پیدا شود ، بر خلاف خود آگاهی ملی و خودآگاهی طبقاتی ، جنبه اخلاقی خواهد داشت . ولی این خودآگاهی با اینکه بیش از همه صورت منطقی دارد و سر و صدای فراوان راه انداخته ، کمتر از همه واقعیت یافته است . چرا ؟ |
| راز مطلب در نحوهء وجود و واقعیت انسان نهفته است . انسان در نحوهء وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر اعم از جماد و نبات و حیوان متفاوت است از این نظر که هر موجودی که پا به جهان میگذارد و آفریده میشود همان است که آفریده شده است ، یعنی ماهیت و واقعیت و چگونگیهایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته میشود ، اما انسان پس از آفرینش ، تازه مرحلهء اینکه چه باشد و چگونه باشد آغاز میشود . | | راز مطلب در نحوهء وجود و واقعیت انسان نهفته است . انسان در نحوهء وجود و واقعیتش با همه موجودات دیگر اعم از جماد و نبات و حیوان متفاوت است از این نظر که هر موجودی که پا به جهان میگذارد و آفریده میشود همان است که آفریده شده است ، یعنی ماهیت و واقعیت و چگونگیهایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته میشود ، اما انسان پس از آفرینش ، تازه مرحلهء اینکه چه باشد و چگونه باشد آغاز میشود . |
| انسان آن چیزی نیست که آفریده شده است ، بلکه آن چیزی است که خودش بخواهد باشد ، آن چیزی است که مجموع عوامل تربیتی و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد . | | انسان آن چیزی نیست که آفریده شده است ، بلکه آن چیزی است که خودش بخواهد باشد ، آن چیزی است که مجموع عوامل تربیتی و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد . |
| __به عبارت دیگر ، هر چیزی از نظر ماهیت که چیست و از نظر کیفیت که چگونه باشد ، " بالفعل " آفریده شده ، اما انسان از این نظر " بالقوه " آفریده شده است ، یعنی بذر انسانیت در او به صورت امور بالقوه موجود است که اگر به آفتی برخورد نکند آن بذرها تدریجا از زمینهء وجود انسان سر بر میآورد و همینها فطریات انساناند و بعدها " وجدان " فطری و انسانی او را میسازند .__ | | __به عبارت دیگر ، هر چیزی از نظر ماهیت که چیست و از نظر کیفیت که چگونه باشد ، " بالفعل " آفریده شده ، اما انسان از این نظر " بالقوه " آفریده شده است ، یعنی بذر انسانیت در او به صورت امور بالقوه موجود است که اگر به آفتی برخورد نکند آن بذرها تدریجا از زمینهء وجود انسان سر بر میآورد و همینها فطریات انساناند و بعدها " وجدان " فطری و انسانی او را میسازند .__ |
| انسان ، بر خلاف جماد و نبات و حیوان ، شخصی دارد و شخصیتی . شخص انسان یعنی مجموعهء جهازات بدنی او بالفعل به دنیا میآید . | | انسان ، بر خلاف جماد و نبات و حیوان ، شخصی دارد و شخصیتی . شخص انسان یعنی مجموعهء جهازات بدنی او بالفعل به دنیا میآید . |
| انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است ، ولی از نظر جهازات روحی ، از نظر آنچه بعدا شخصیت انسانی او را میسازد ، موجودی بالقوه است ، ارزشهای انسانی او در زمینهء وجودش بالقوه موجود است و آمادهء روییدن و رشد یافتن انسان از نظر روحی و معنوی یک مرحله از مرحلهء بدنی عقبتر است ، جهازات بدنی اش در رحم وسیلهء عوامل دست اندرکار آفرینش ساخته و پرداخته میشود ، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیتش در مرحلهء بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه گذاری گردد . از این رو میگوییم هر کس خود بنا و معمار و مهندس شخصیت خود است ، قلم تصویر کننده و نقاش خلقت شخصیت انسان ( بر خلاف شخص او ) به دست خودش داده شده است . | | انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است ، ولی از نظر جهازات روحی ، از نظر آنچه بعدا شخصیت انسانی او را میسازد ، موجودی بالقوه است ، ارزشهای انسانی او در زمینهء وجودش بالقوه موجود است و آمادهء روییدن و رشد یافتن انسان از نظر روحی و معنوی یک مرحله از مرحلهء بدنی عقبتر است ، جهازات بدنی اش در رحم وسیلهء عوامل دست اندرکار آفرینش ساخته و پرداخته میشود ، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیتش در مرحلهء بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه گذاری گردد . از این رو میگوییم هر کس خود بنا و معمار و مهندس شخصیت خود است ، قلم تصویر کننده و نقاش خلقت شخصیت انسان ( بر خلاف شخص او ) به دست خودش داده شده است . |
| | | |
| هر موجودی غیر از انسان ، میان خودش و ماهیتش تصور جدایی غیر ممکن است ، مثلا میان سنگ و سنگی ، میان درخت و درختی ، میان سگ و سگی ، میان گربه و گربهای . انسان تنها موجودی است که میان خودش و ماهیتش جدایی و فاصله است ، یعنی میان انسان و انسانیت . | | هر موجودی غیر از انسان ، میان خودش و ماهیتش تصور جدایی غیر ممکن است ، مثلا میان سنگ و سنگی ، میان درخت و درختی ، میان سگ و سگی ، میان گربه و گربهای . انسان تنها موجودی است که میان خودش و ماهیتش جدایی و فاصله است ، یعنی میان انسان و انسانیت . |
| ای بسا انسانها که به انسانیت نرسیده و در مرحلهء حیوانیت باقی ماندهاند مانند برخی از انسانهای بدوی و وحشی ، و بسا انسانها که مسخ شده و به ضد انسان تبدیل شدهاند مانند اکثر متمدن نماها . | | ای بسا انسانها که به انسانیت نرسیده و در مرحلهء حیوانیت باقی ماندهاند مانند برخی از انسانهای بدوی و وحشی ، و بسا انسانها که مسخ شده و به ضد انسان تبدیل شدهاند مانند اکثر متمدن نماها . |
| چگونه ممکن است میان شیء و ماهیت خودش جدایی بیفتد ؟ بدیهی است که ماهیت لازمهء وجود است و اگر وجودی بالفعل باشد ماهیتش به تبع بالفعل است . وجود بالقوه است که ماهیت شایستهء خود را فاقد است . | | چگونه ممکن است میان شیء و ماهیت خودش جدایی بیفتد ؟ بدیهی است که ماهیت لازمهء وجود است و اگر وجودی بالفعل باشد ماهیتش به تبع بالفعل است . وجود بالقوه است که ماهیت شایستهء خود را فاقد است . |
| آنچه اگزیستانسیالیسم به نام اصالت وجود مینامد و مدعی است که انسان یک وجود بی ماهیت است و خود با انتخاب راه خود ، به خود ماهیت میبخشد ، توجیه صحیح فلسفیاش همین است . فلاسفهء اسلامی ، بالخصوص صدر المتألهین ، تکیه فراوان بر همین مطلب دارد و از همین رو میگوید : انسان نوع نیست ، انواع است ، بلکه هر فرد احیانا هر روز نوعی است غیر روز دیگر . | | آنچه اگزیستانسیالیسم به نام اصالت وجود مینامد و مدعی است که انسان یک وجود بی ماهیت است و خود با انتخاب راه خود ، به خود ماهیت میبخشد ، توجیه صحیح فلسفیاش همین است . فلاسفهء اسلامی ، بالخصوص صدر المتألهین ، تکیه فراوان بر همین مطلب دارد و از همین رو میگوید : انسان نوع نیست ، انواع است ، بلکه هر فرد احیانا هر روز نوعی است غیر روز دیگر . |
| از اینجا روشن میشود که انسان زیست شناسی ، انسان بیولوژیکی ، ملاک انسانیت نیست ، انسان زیست شناسی تنها زمینهء انسان واقعی است و به تفسیر فلاسفه : حامل استعداد انسانیت است نه خود انسانیت . و هم روشن میشود که بدون اصالت روح ، دم از انسانیت زدن معنی و مفهوم ندارد . | | از اینجا روشن میشود که انسان زیست شناسی ، انسان بیولوژیکی ، ملاک انسانیت نیست ، انسان زیست شناسی تنها زمینهء انسان واقعی است و به تفسیر فلاسفه : حامل استعداد انسانیت است نه خود انسانیت . و هم روشن میشود که بدون اصالت روح ، دم از انسانیت زدن معنی و مفهوم ندارد . |
| اکنون که این مقدمه را دانستیم ، میتوانیم مفهوم " خودآگاهی آنسانی " را دقیق تر درک کنیم . | | اکنون که این مقدمه را دانستیم ، میتوانیم مفهوم " خودآگاهی آنسانی " را دقیق تر درک کنیم . |
| گفتیم ((خودآگاهی انسانی)) بر این اصل استوار است که انسانها مجموعا یک " واحد " واقعی به شمار میروند و از یک وجدان مشترک انسانی ، ما ورای وجدان طبقاتی ، مذهبی ، ملی ، نژادی بهرهمندند . | | گفتیم ((خودآگاهی انسانی)) بر این اصل استوار است که انسانها مجموعا یک " واحد " واقعی به شمار میروند و از یک وجدان مشترک انسانی ، ما ورای وجدان طبقاتی ، مذهبی ، ملی ، نژادی بهرهمندند . |
| اکنون میگوییم این مطلب نیازمند به توضیح است که چه انسانهایی مجموعا یک " خود " دارند و روح واحد بر آنها حکمفرماست ؟ خودآگاهی انسانی در میان چه انسانهایی رشد مییابد و نمو میکند و در آنها همدردی و هم پیکری ایجاد میکند ؟ آیا تنها میان انسانهای به انسانیت رسیده که ارزشهای انسانی و در حقیقت ماهیت واقعی انسانی در آنها به فعلیت رسیده و تحقق یافته است ، یا انسانهایی که در حد بالقوه بودن باقی ماندهاند ، یا انسانهای مسخ شده و تغییر ماهیت داده و تبدیل به بدترین جانوران شده ؟ کدامیک ؟ آیا همهء اینها با هم ؟ | | اکنون میگوییم این مطلب نیازمند به توضیح است که چه انسانهایی مجموعا یک " خود " دارند و روح واحد بر آنها حکمفرماست ؟ خودآگاهی انسانی در میان چه انسانهایی رشد مییابد و نمو میکند و در آنها همدردی و هم پیکری ایجاد میکند ؟ آیا تنها میان انسانهای به انسانیت رسیده که ارزشهای انسانی و در حقیقت ماهیت واقعی انسانی در آنها به فعلیت رسیده و تحقق یافته است ، یا انسانهایی که در حد بالقوه بودن باقی ماندهاند ، یا انسانهای مسخ شده و تغییر ماهیت داده و تبدیل به بدترین جانوران شده ؟ کدامیک ؟ آیا همهء اینها با هم ؟ |
| بدیهی است که آنجا که سخن از دردمندی متقابل است ، سخن در این است که همه اعضای یک پیکرند و از درد یکدیگر بی قرارند ، همهء اینها نمیتوانند اینچنین باشند . انسان بدوی وحشی که در حد طفولیت باقی مانده و فطرت انسانیاش هنوز خواب است و تحریک نشده است ، کی چنین احساس دردمندی دارد ؟ کی چنین روح مشترکی بر او حاکم است ؟ تکلیف انسان مسخ شده که کاملا روشن است . | | بدیهی است که آنجا که سخن از دردمندی متقابل است ، سخن در این است که همه اعضای یک پیکرند و از درد یکدیگر بی قرارند ، همهء اینها نمیتوانند اینچنین باشند . انسان بدوی وحشی که در حد طفولیت باقی مانده و فطرت انسانیاش هنوز خواب است و تحریک نشده است ، کی چنین احساس دردمندی دارد ؟ کی چنین روح مشترکی بر او حاکم است ؟ تکلیف انسان مسخ شده که کاملا روشن است . |
| | | |
| پس تنها انسانهای به انسانیت رسیده ، انسانهای ماهیت انسانی یافته ، انسانهای بارور شده از نظر فطریات انسانی هستند که واقعا اعضای یک پیکرند ، روح واحد بر آنها حکمفرماست ، و چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار . | | پس تنها انسانهای به انسانیت رسیده ، انسانهای ماهیت انسانی یافته ، انسانهای بارور شده از نظر فطریات انسانی هستند که واقعا اعضای یک پیکرند ، روح واحد بر آنها حکمفرماست ، و چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار . |
| چنین انسانهایی که همهء ارزشهای فطری در آنها روییده است همان انسانهای " مؤمن " اند . زیرا ایمان در رأس فطریات و ارزشهای اصیل انسانی واقع است . | | چنین انسانهایی که همهء ارزشهای فطری در آنها روییده است همان انسانهای " مؤمن " اند . زیرا ایمان در رأس فطریات و ارزشهای اصیل انسانی واقع است . |
| پس آنچه واقعا انسانها را به صورت " ما " در میآورد ، روح واحد در آنها میدمد ، آنچه اینچنین معجزهء اخلاقی و انسانی از او سر میزند ، " هم ایمانی " است نه هم گوهری و همریشهای و همزایشی که در سخن سعدی آمده است . | | پس آنچه واقعا انسانها را به صورت " ما " در میآورد ، روح واحد در آنها میدمد ، آنچه اینچنین معجزهء اخلاقی و انسانی از او سر میزند ، " هم ایمانی " است نه هم گوهری و همریشهای و همزایشی که در سخن سعدی آمده است . |
| آنچه سعدی گفته ایدهآل است نه واقعیت ، بلکه ایده آل هم نیست . چه جهتی دارد که موسی هم پیکر فرعون ، ابوذر همدرد معاویه ، لومومبابی قرار چومبه باشد ؟ | | آنچه سعدی گفته ایدهآل است نه واقعیت ، بلکه ایده آل هم نیست . چه جهتی دارد که موسی هم پیکر فرعون ، ابوذر همدرد معاویه ، لومومبابی قرار چومبه باشد ؟ |
| آنچه هم واقعیت است و هم ایده آل ، وحدت انسانهای بالفعل یعنی انسانهای به انسانیت رسیده و ارزش یافته است . این است که رسول اکرم در سخن خود ، که سعدی آن را اقتباس کرده و با تعمیم غلط خرابش کرده است ، به جای آنکه بگوید : بنیآدم اعضای یک پیکرند ، فرمود : | | آنچه هم واقعیت است و هم ایده آل ، وحدت انسانهای بالفعل یعنی انسانهای به انسانیت رسیده و ارزش یافته است . این است که رسول اکرم در سخن خود ، که سعدی آن را اقتباس کرده و با تعمیم غلط خرابش کرده است ، به جای آنکه بگوید : بنیآدم اعضای یک پیکرند ، فرمود : |
| مؤمنان اعضای یک انداماند ، هرگاه عضوی به درد آید ، با تب و بی خوابی با او همدردی میکنند | | مؤمنان اعضای یک انداماند ، هرگاه عضوی به درد آید ، با تب و بی خوابی با او همدردی میکنند |
- | (مثل المؤمنین فی توادهم و تراحمهم کمثل الجسدإذا اشتکی بعض تداعی له سایر أعضائه بالحمی و السهر) . |
+ | __(مثل المؤمنین فی توادهم و تراحمهم کمثل الجسدإذا اشتکی بعض تداعی له سایر أعضائه بالحمی و السهر) . __ |
| | | |
| شک نیست که انسان به انسانیت رسیده ، نسبت به همهء انسانها بلکه نسبت به همهء اشیاء مهر میورزد ، حتی نسبت به انسانهای مسخ شده و تغییر ماهیت داده ، لهذا خداوند پیامبر را " رحمة للعالمین " میخواند . این گونه انسانها نسبت به کسانی که به آنها دشمنی میکنند نیز مهر ورزند . | | شک نیست که انسان به انسانیت رسیده ، نسبت به همهء انسانها بلکه نسبت به همهء اشیاء مهر میورزد ، حتی نسبت به انسانهای مسخ شده و تغییر ماهیت داده ، لهذا خداوند پیامبر را " رحمة للعالمین " میخواند . این گونه انسانها نسبت به کسانی که به آنها دشمنی میکنند نیز مهر ورزند . |
- | علی ( ع ) در بارهء پسر ملجم مرادی میگفت : من زندگی او را دوست دارم و او قتل مرا . ولی سخن در " محبت متقابل " و " دردمندی متقابل " است . محبت و مهرورزی متقابل تنها در میان جامعهء اهل ایمان تحقق پذیر است و بس . |
+ | علی ( ع ) در باره پسر ملجم مرادی میگفت :
من زندگی او را دوست دارم و او قتل مرا . ولی سخن در " __محبت متقابل__ " و " __دردمندی متقابل__ " است . محبت و مهرورزی متقابل تنها در میان جامعهء اهل ایمان تحقق پذیر است و بس . |
| بدیهی است که لازمهء محبت عمومی داشتن به همهء انسانها " صلح کلی " و مسؤولیت نداشتن ، کار به کار گمراه و ظالم نداشتن نیست ، بر عکس ، انسانگرایی واقعی شدیدترین مسؤولیتها را در این زمینهها ایجاب میکند . | | بدیهی است که لازمهء محبت عمومی داشتن به همهء انسانها " صلح کلی " و مسؤولیت نداشتن ، کار به کار گمراه و ظالم نداشتن نیست ، بر عکس ، انسانگرایی واقعی شدیدترین مسؤولیتها را در این زمینهها ایجاب میکند . |
| در زمان ما " برتراند راسل " فیلسوف و ریاضی دان معروف انگلیسی و " ژان پل سارتر " فیلسوف ((اگزیستانسیالیست ))فرانسوی دو چهرهء معروف و مشهور انسان مسلکی هستند . | | در زمان ما " برتراند راسل " فیلسوف و ریاضی دان معروف انگلیسی و " ژان پل سارتر " فیلسوف ((اگزیستانسیالیست ))فرانسوی دو چهرهء معروف و مشهور انسان مسلکی هستند . |
| اتفاقا راسل فلسفهء اخلاق خود را بر اساسی بنا نهاده است که با انسان مسلکیاش در دو جهت متضاد است . فلسفهء اخلاق راسل بر اساس دوراندیشی در منافع شخصی است ، یعنی مبنای اخلاق را تأمین سود بیشتر و بهتر در پرتو اصول اخلاقی میداند و به فلسفهء دیگری برای اخلاق قائل نیست . بنابراین انسان مسلکی جناب راسل از سودپرستی سر در میآورد. | | اتفاقا راسل فلسفهء اخلاق خود را بر اساسی بنا نهاده است که با انسان مسلکیاش در دو جهت متضاد است . فلسفهء اخلاق راسل بر اساس دوراندیشی در منافع شخصی است ، یعنی مبنای اخلاق را تأمین سود بیشتر و بهتر در پرتو اصول اخلاقی میداند و به فلسفهء دیگری برای اخلاق قائل نیست . بنابراین انسان مسلکی جناب راسل از سودپرستی سر در میآورد. |
| انسانگرایی ژان پل سارتر به قول یکی از نویسندگان (داریوش آشوری) مظهر اضطراب دنیای غرب از خالی شدن زیر پایش است . این نویسنده تحت عنوان دو چهرهء نیهیلیزم امروز غرب میگوید : | | انسانگرایی ژان پل سارتر به قول یکی از نویسندگان (داریوش آشوری) مظهر اضطراب دنیای غرب از خالی شدن زیر پایش است . این نویسنده تحت عنوان دو چهرهء نیهیلیزم امروز غرب میگوید : |
| " . . . آن بورژروازی پرشوری که " باستی " را فتح کرده و پرچم ناسیونالیسم را برافراشت ، امروز چیزی ندارد که بدان بیندیشد مگر بی اندیشگی ! نسل جوان اروپایی بر نقطهء پوچ ایستاده است . امروز غرب دارد صادراتش را تحویل میگیرد : آشوب اجتماعی ، نومیدی ، سرگردانی ، حس حقارت ، نیهیلیزم را . او همهء اینها را به ملتها و تمدنهای دیگر تحمیل کرده بود . . . نیهیلیست چنین میاندیشد که برای من نیست ، بگذار مال هیچ کس نباشد . . . و بدین جهت به جانب انهدام خود میل میکند . اما عکس العمل دیگر را در پیدایش نوعی فلسفهء " بشر دوستانهء رومانتیک " میبینیم که در سطوح مختلفی روشنفکران غرب را به خود مشغول داشته است . | | " . . . آن بورژروازی پرشوری که " باستی " را فتح کرده و پرچم ناسیونالیسم را برافراشت ، امروز چیزی ندارد که بدان بیندیشد مگر بی اندیشگی ! نسل جوان اروپایی بر نقطهء پوچ ایستاده است . امروز غرب دارد صادراتش را تحویل میگیرد : آشوب اجتماعی ، نومیدی ، سرگردانی ، حس حقارت ، نیهیلیزم را . او همهء اینها را به ملتها و تمدنهای دیگر تحمیل کرده بود . . . نیهیلیست چنین میاندیشد که برای من نیست ، بگذار مال هیچ کس نباشد . . . و بدین جهت به جانب انهدام خود میل میکند . اما عکس العمل دیگر را در پیدایش نوعی فلسفهء " بشر دوستانهء رومانتیک " میبینیم که در سطوح مختلفی روشنفکران غرب را به خود مشغول داشته است . |
| یک سر آن راسل است با دیدهء سادهء عملی و سر دیگر آن سارتر با دید فلسفی پیچیده و سخت و بی آرام و در این وسط روشنفکران سیاست و اقتصاد مثل " تیبورمند " که میکوشند راههای عملی برای مشکلات خود و دیگران بیابند . | | یک سر آن راسل است با دیدهء سادهء عملی و سر دیگر آن سارتر با دید فلسفی پیچیده و سخت و بی آرام و در این وسط روشنفکران سیاست و اقتصاد مثل " تیبورمند " که میکوشند راههای عملی برای مشکلات خود و دیگران بیابند . |
| اما سارتر . . . با آن مشرب عارفانه و آزادیاش از هر چه رنگ تعلق پذیرد و آن تئوری پیچیدهء مسؤولیت و تعهدش ، نمودی دیگر از روح غربی است که با نوعی حس گناه میخواهد جبران ما فات کند . سارتر مانند رواقیها به برادری و برابری بشر معتقد است و به حکومت جهانی ، به آزادی و اختیار و به پرهیزکاری و پارسایی . سارتر امروز نمایندهء آن تمایل روشنفکرانه در غرب است که میخواهد با افکندن خود به دامن " بشریتی کلی " خود را از اضطراب خالی شدن زیر پایش برهاند . . . با جانشین کردن هومانیسم (انسانگرایی ، انسان مسلکی) به جای مذهب ، از خدای کلی بشریت که جانشین خدای کهن شده است ، برای خود و تمام غرب طلب آمرزش میکند " . | | اما سارتر . . . با آن مشرب عارفانه و آزادیاش از هر چه رنگ تعلق پذیرد و آن تئوری پیچیدهء مسؤولیت و تعهدش ، نمودی دیگر از روح غربی است که با نوعی حس گناه میخواهد جبران ما فات کند . سارتر مانند رواقیها به برادری و برابری بشر معتقد است و به حکومت جهانی ، به آزادی و اختیار و به پرهیزکاری و پارسایی . سارتر امروز نمایندهء آن تمایل روشنفکرانه در غرب است که میخواهد با افکندن خود به دامن " بشریتی کلی " خود را از اضطراب خالی شدن زیر پایش برهاند . . . با جانشین کردن هومانیسم (انسانگرایی ، انسان مسلکی) به جای مذهب ، از خدای کلی بشریت که جانشین خدای کهن شده است ، برای خود و تمام غرب طلب آمرزش میکند " . |
| نتیجهء بارز انسانگرایی سارتر ، همان است که هر چندی یک بار او را میبینیم که بر مظلومیت اسرائیل اشک تمساح میریزد و از ستم اعراب ، بالخصوص آوارگان فلسطین ، نالهها سر میدهد . | | نتیجهء بارز انسانگرایی سارتر ، همان است که هر چندی یک بار او را میبینیم که بر مظلومیت اسرائیل اشک تمساح میریزد و از ستم اعراب ، بالخصوص آوارگان فلسطین ، نالهها سر میدهد . |
| جهان مظاهر عملی همهء انسانگرایان غربی را که اعلامیههای بلند بالای جهانی حقوق بشر را امضاء کردهاند مرتب دیده و میبیند ، نیازی به شرح نیست . | | جهان مظاهر عملی همهء انسانگرایان غربی را که اعلامیههای بلند بالای جهانی حقوق بشر را امضاء کردهاند مرتب دیده و میبیند ، نیازی به شرح نیست . |
| خودآگاهیهای اجتماعی اعم از طبقاتی ، ملی ، انسانی در عصر ما عنوان خودآگاهی روشنفکرانه یافته است . روشنفکر کسی است که به یکی از این خودآگاهیها رسیده باشد و درد طبقاتی یا ملی یا انسانی یافته و در تلاش رهایی طبقهاش یا ملتش یا همهء انسانها باشد و میخواهد آگاهی خود را به آنها منتقل نماید و آنها را به حرکت و تلاش برای رهایی از اسارتهای اجتماعی درآورد . | | خودآگاهیهای اجتماعی اعم از طبقاتی ، ملی ، انسانی در عصر ما عنوان خودآگاهی روشنفکرانه یافته است . روشنفکر کسی است که به یکی از این خودآگاهیها رسیده باشد و درد طبقاتی یا ملی یا انسانی یافته و در تلاش رهایی طبقهاش یا ملتش یا همهء انسانها باشد و میخواهد آگاهی خود را به آنها منتقل نماید و آنها را به حرکت و تلاش برای رهایی از اسارتهای اجتماعی درآورد . |
| منبع:کتاب انسان در قرآن | | منبع:کتاب انسان در قرآن |
| شهید مطهری | | شهید مطهری |
| صفحه65-73 | | صفحه65-73 |