تاریخچه ی:
خنثی شدن نقشه قتل امام صادق علیه السلام
تفاوت با نگارش: 4
| یکی از دفعاتی که ((منصور دوانیقی|منصور داونیقی)) تصمیم به کشتن ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام)) گرفت، گروهی متشکّل از صد نفر غیرعرب ناقصالعقل را جمع کرد و آنها را مورد احترام و تکریم قرارداد، لباس های فاخر به آنها پوشانید و اموال فراوانی به آنان داد و به مترجم آنها گفت:«به آنان بگو امشب یکی از دشمنان منصور وارد می شود. اگر او را دیدید دستهجمعی حمله کنید و او را بکشید.» | | یکی از دفعاتی که ((منصور دوانیقی|منصور داونیقی)) تصمیم به کشتن ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام)) گرفت، گروهی متشکّل از صد نفر غیرعرب ناقصالعقل را جمع کرد و آنها را مورد احترام و تکریم قرارداد، لباس های فاخر به آنها پوشانید و اموال فراوانی به آنان داد و به مترجم آنها گفت:«به آنان بگو امشب یکی از دشمنان منصور وارد می شود. اگر او را دیدید دستهجمعی حمله کنید و او را بکشید.» |
| آنها آماده اجرای نقشه شدند. منصور نیز حضرت صادق علیه السلام را به تنهایی فرا خواند. همین که امام وارد شد، منصور به مترجم گفت:«به اینها بگو دشمن من وارد شد. او را قطعهقطعه کنید.» | | آنها آماده اجرای نقشه شدند. منصور نیز حضرت صادق علیه السلام را به تنهایی فرا خواند. همین که امام وارد شد، منصور به مترجم گفت:«به اینها بگو دشمن من وارد شد. او را قطعهقطعه کنید.» |
| اما افراد مسلح ناگهان شمشیرهاشان را به زمین انداختند و دستهایشان را به نشانه تواضع و تسلیم به پشت سر بردند و در پیشگاه امام به خاک افتادند و صورتهایشان را به خاک مالیدند. | | اما افراد مسلح ناگهان شمشیرهاشان را به زمین انداختند و دستهایشان را به نشانه تواضع و تسلیم به پشت سر بردند و در پیشگاه امام به خاک افتادند و صورتهایشان را به خاک مالیدند. |
| با مشاهده این صحنه، ترس منصور را فرا گرفت و به امام گفت:«شما چرا اینجا آمده اید؟!» امام فرمود:«تو خودت چنین گفتی.» | | با مشاهده این صحنه، ترس منصور را فرا گرفت و به امام گفت:«شما چرا اینجا آمده اید؟!» امام فرمود:«تو خودت چنین گفتی.» |
| منصور گفت:«پناه میبرم به خدا. من قصدی علیه شما نداشتم. به خانه خود برگردید.» | | منصور گفت:«پناه میبرم به خدا. من قصدی علیه شما نداشتم. به خانه خود برگردید.» |
| امام نیز بازگشت ولی آن عده همچنان به خاک افتاده بودند. | | امام نیز بازگشت ولی آن عده همچنان به خاک افتاده بودند. |
| منصور به مترجم گفت:«از اینها بپرس چرا دشمن پادشاه را نکشتند؟» | | منصور به مترجم گفت:«از اینها بپرس چرا دشمن پادشاه را نکشتند؟» |
| آنها پاسخ دادند:«چگونه ولیّ خود را که هر روز به دیدار ما میآید و مثل پدری که به فرزندانش رسیدگی میکند، زندگی و امور ما را تدبیر مینماید بکشیم؟! ما جز او ولی و سرپرستی نمی شناسیم.» | | آنها پاسخ دادند:«چگونه ولیّ خود را که هر روز به دیدار ما میآید و مثل پدری که به فرزندانش رسیدگی میکند، زندگی و امور ما را تدبیر مینماید بکشیم؟! ما جز او ولی و سرپرستی نمی شناسیم.» |
| منصور با شنیدن این پاسخ ترسید و در تاریکی شب، همه آن صد نفر را روانه خانههاشان کرد. | | منصور با شنیدن این پاسخ ترسید و در تاریکی شب، همه آن صد نفر را روانه خانههاشان کرد. |
| پس از آن با نقشه دیگری امام را مسموم ساخت و به شهادت رساند. | | پس از آن با نقشه دیگری امام را مسموم ساخت و به شهادت رساند. |
- | مراجعه شود به: | |
- | ((منصور و نقشه ترور)) | |