منو
 کاربر Online
1014 کاربر online
تاریخچه ی: خفقان درحکومت بنی امیه

« شبار مکاری» نقل می کند که در ((کوفه|کوفه ))خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم در حالی که در برابر حضرت ظرفی از خرمای طبزردی بود و مشغول خوردن بودند حضرت به من فرمود: نزدیک بیا و بخور.

عرضکردم: فدایت شوم، گوارایتان باد، صحنه ای را در راه دیده ام که دلم را به درد آورده و و حالم را منقلب ساخته است به همین جهت میل به خوردن ندارم. حضرت فرمود: به حق من بر تو سوگندت می دهم که از این خرما ها بخوری من هم نزدیک شدم و شروع به خوردن نمودم.

در این حال حضرت به من فرمود: آنچه دیدی بگو. گفتم در راه که می آمدم یکی از محافظین و مامورین حکومت را دیدم که به زنی می زد و او را به زندان می برد و آنخانم هم به صدای بلند فریاد می زد (المستعان بالله و رسوله )، (پناه به خدا و رسول خدا) ولی هیچکس حمایتی از او نمی کرد حضرت فرمود: برای چه چنین رفتاری با آن زن داشتید؟ عرض کردم: از مردم شنیدم که این خانم به زمین که خورد در همان حال گفته (لعن الله ظالمیک یا فاطمه )، (خداوند کسانی را که به تو ظلم کرده اند ای فاطمه، لعنت کند و از رحمتش دور فرماید)

در اینحال حضرت با شنیدن این ماجرا دست از خوردن خرما کشید و پیوسته می گریست تا این که لباس و محاسن و سینه اش مرطوب شده آنگاه به من فرمود: ای بشار برخیز به ((مسجد سهله ))برویم و از خداوند آزادی این زن را طلب کنیم. همزمان حضرت یکی از یاران را برای بدست آوردن وضعیت آن زن ماموریت داد که بطرف قصر حاکم حرکت کند و مراقب باشد تا اگر خبر جدیدی در رابطه با آن زن بود گزارش کند.

ما هم به همراه حضرت به مسجد سهله رفتیم و هر کدام دو رکعت نماز خواندیم پس از نماز حضرت دستهایش را به آسمان بلند کردند و دعائی خواندند پس از دعا به سجده افتادند ولی من جز صدای نفس حضرت چیز دیگری نمی شنیدم.

پس از مدتی حضرت سر از سجده برداشتند و فرمودند: برخیز که زن زندانی رها شد. از مسجد خارج شدیم، در راه بودیم که همان مامور حضرت بما رسید حضرت فرمود: چه خبر؟ پاسخ داد: زن را رها کردند حضرت فرمود: داستان آزادیش چگونه است؟ گفت نمی دانم ولی جلوی قصر حاکم ایستاده بودم که نگهبان مخصوص حاکم آمد و آن زن را صدا زد و از او پرسید تو چه حرفی زدی؟

آن زن جواب داد: به زمن خوردم در آن حال گفتم: ای فاطمه خداوند ستم کنندگان بر تو را لعنت کند، که مرا به زندان انداختند. دراین هنگام نگهبان زندان دویست درهم بیرون آورد و به آن خانم گفت: اینها را بگیر و حاکم را حلال کن ولی آن زن پولها را نگرفت در این حال مامور حاکم داخل قصر رفت و گزارش داد و پس از لحظه ای بیرون آمد و به آن خانم گفت: تو آزادی به منزلت برگرد.

((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام)) با شنیدن این ماجرا فرمود: آن خانم دویست در هم را نگرفت؟ آن شخص پاسخ داد: آری، در حالی که نیازمند هم بود در این هنگام حضرت از جیبش هفت دینار در آوردند: و فرمودند: این دینار ها را به او بده و سلام مرا به او برسان. ما رفتیم و پولها را دادیم و سلام حضرت را ابلاغ کردیم، ما را قسم داد که شما را به خدا آیا امام صادق علیه السلام به من سلام رسانده گفتیم آری.

با شنیدن این پیام بیهوش شد و سه بار از ما در خواست کرد که سلام حضرت را بازگو کنیم و در هر سه نوبت بیهوش می شد پس از آن پولها را گرفت و گفت: از حضرت بخواهید که برای من در پیشگاه خداوند شفاعت کند که بهتر از او و پدران و اجدادش کسی برای توسل به خدا نیستند. ما بر گشتیم نزد حضرت و ماجرا را نعریف کردیم حضرت شروع کردن به گریستن و برای او دعا می کرد.

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 چهارشنبه 20 مهر 1384 [09:01 ]   4   شکوفه رنجبری      جاری 
 چهارشنبه 04 خرداد 1384 [10:21 ]   3   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 سه شنبه 16 فروردین 1384 [06:10 ]   2   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 یکشنبه 07 تیر 1383 [06:25 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..