| در تاریخ آمده است که روزی یکی از دشمنان امام سجاد به او ناسزا گفت. غلامان امام خواستند او را به سزای عملش برسانند اما امام فرمود:« رهایش کنید، عیوب پنهان ما بیش از آن است که این مرد میگوید.» | | در تاریخ آمده است که روزی یکی از دشمنان امام سجاد به او ناسزا گفت. غلامان امام خواستند او را به سزای عملش برسانند اما امام فرمود:« رهایش کنید، عیوب پنهان ما بیش از آن است که این مرد میگوید.» |
| سپس رو به مرد کرد و فرمود:« آیا نیازی داری تا برایت برآورم؟» | | سپس رو به مرد کرد و فرمود:« آیا نیازی داری تا برایت برآورم؟» |
| مرد خجالت کشید. امام پیراهن خود را به او داد و دستور داد هزار درهم به او اعطا کنند. | | مرد خجالت کشید. امام پیراهن خود را به او داد و دستور داد هزار درهم به او اعطا کنند. |