صالح بن مثیم می گوید: « روزی نزد عمّه ام حبابه والبیه رفتم. حبابه گفت : « آیا حدیثی را که خودم از
حسین بن علی علیه السلام شنیدم برای تو بگویم؟» گفتم: « بلی» حبابه گفت: « به زیارت حضرت امام حسین علیه السلام می رفتم که در پیشانیم عارضه ای مانند لک و پیس پیدا شد و از شدت درد، کار را بر من مشکل کرد و چند روزی گرفتارش شدم.
امام حسین علیه السلام از دیگران احوال مرا پرسیده بودند. به آن حضرت گفته شد که چنین عارضه ای برای او رخ داده.
حضرت به اصحابشان فرمودند : «برویم برای دیدن او» و با اصحاب خود آمدند و من در جایگاه نمازم نشسته بودم.
حضرت فرمود: « چرا دیر کردی ای حبابه؟» گفتم: « یا ابن
رسول لله چنین و چنان شد. » و سپس مقنعه خود را کنار زدم.
حضرت امام حسین علیه السلام آب دهان مبارکشان را بین دو چشم من مالیدند و فرمودند: « ای حبابه مجدداً شکر کن خداوند را که آن عارضه ات رفع شد».
من به سجده افتادم. پس حضرت فرمود: « سر بردار و خود را در آیینه نگاه کن!» وقتی نگاه کردم هیچ عارضهای ندیدم. پس خدا را شکر کردم.
حضرت نگاهی به من کردند و فرمودند : «ای حبابه! ما و
شیعیان ، بر فطرت پاک آفریده شده ایم و دیگران که دشمن ما هستند از آن فطرت و پاکی بهره ای ندارد.»
منابع:
بحار الانوار، ج 44، ص 180، ح 1و 2.