تاریخچه ی:
تواضع امام صادق علیه السلام
((اسماعیل بن عبدالعزیز ))می گوید: حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: « ای اسماعیل برای من در دستشویی آب بگذار.»
اسماعیل می گوید: برخاستم و برای حضرت آب گذاشتم و حضرت به دستشویی رفتند، من هم پیش خودم گفتم: من درباره این شخص چه اعتقادی دارم و چه چیزهایی می گویم، در حالی که او داخل دستشویی می رود.
(حضرت را از مرز یک بشر و انسان معصوم برتر می دانسته است و شاید معتقد به الوهیت او بوده است)
اسماعیل می گوید: طولی نکشید که امام صادق علیه السلام خارج شدند و به من فرمودند: « یااسماعیل لا ترفح النباء فوق طاعیه فینهدم، اجعلونا مخلوقین وقولوا فینا ماسئتهم فلن تبلغوا» (ای اسماعیل، بیشتر از توان یک ساختمان آن را بالا نبر که منهدم می شود، ما امامان را مخلوقات پرورگار بدانید و آنچه خواستید درباره ما بگویید ولی هرگز نخواهید با گفتارتان به عمق شناخت ما برسید.)
((خالد بن نجیح ))می گوید: جمعی در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم، من پیش خودم گفتم: اینها نمی دانند در پیشگاه چه کسی حضور دارند؟
خالد می گوید: پس ازاین خاطره قلبی، حضرت مرا نزدیک خواند تا این که در برابرش نشستم؛ آنگاه سه مرتبه فرمود: « ان لی ربا اعبده » (من خدایی دارم که او را می پرستم).