| ((ابوذر|ابوذر)) از کسانی بود که به قصد همراهی با ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|پیامبر)) در جنگ تبوک از ((مدینه)) خارج شد ولی ضعف و لاغری شترش باعث شد از لشگر اسلام عقب ماند. ابوذر که چنین دید، تصمیم گرفت با پای پیاده راه بیفتد و خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله برساند. | | ((ابوذر|ابوذر)) از کسانی بود که به قصد همراهی با ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|پیامبر)) در جنگ تبوک از ((مدینه)) خارج شد ولی ضعف و لاغری شترش باعث شد از لشگر اسلام عقب ماند. ابوذر که چنین دید، تصمیم گرفت با پای پیاده راه بیفتد و خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله برساند. |
| سپاهیان اسلام که در منطقهای مشغول استراحت بودند، دیدند کسی زیر آفتاب سوزان ظهر به سوی آنان میآید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:« کاش ابوذر باشد.» | | سپاهیان اسلام که در منطقهای مشغول استراحت بودند، دیدند کسی زیر آفتاب سوزان ظهر به سوی آنان میآید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:« کاش ابوذر باشد.» |
| اصحاب گفتند:« ابوذر است.» | | اصحاب گفتند:« ابوذر است.» |
| رسول خدا فرمود:« به او آب دهید که تشنه است.» | | رسول خدا فرمود:« به او آب دهید که تشنه است.» |
| به ابوذر آب دادند. پیامبر که دید ابوذر با خودش مشک آب دارد به او فرمود:« ای ابوذر، خودت آب داشتی ولی تشنه بودی؟» | | به ابوذر آب دادند. پیامبر که دید ابوذر با خودش مشک آب دارد به او فرمود:« ای ابوذر، خودت آب داشتی ولی تشنه بودی؟» |
| ابوذر گفت:« بلی ای رسول خدا، پدر و مادرم فدایت باد. در میان راه در کنار صخره ای آبی یافتم. چشیدم، دیدم آب گوارایی است. با خودم گفتم نمی نوشم تا دوست و محبوبم، رسول خدا، از آن بنوشد.» | | ابوذر گفت:« بلی ای رسول خدا، پدر و مادرم فدایت باد. در میان راه در کنار صخره ای آبی یافتم. چشیدم، دیدم آب گوارایی است. با خودم گفتم نمی نوشم تا دوست و محبوبم، رسول خدا، از آن بنوشد.» |