منو
 کاربر Online
771 کاربر online
تاریخچه ی: تقوا و اطاعت

__~~green:::^تقوا و اطاعت^::~~__

یک روز رسول خدا به جویبر فرمود:

چقدر خوب بود زن می گرفتی تا هم حاجت تو به زن برآورده شود و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد.

«یا رسول الله! نه مال دارم و نه جمال، نه حسب دارم و نه نسب چه کسی به من زن می دهد».

~~orange:«ای ((جویبر))! خداوند به وسیله اسلام ارزش افراد و اشخاص را عوض کرده خداوند به وسیله اسلام نخوتهای جاهلیت و افتخار به نسب و فامیل را منسوخ کرد. اکنون همه مردم از سفید و سیاه، قرشی و غیر قرشی، عربی و عجمی در یک درجه اند، هیچ کس بر دیگری برتری ندارد مگر به وسیله تقوا و طاعت.~~

اینها بعضی از کلماتی بودکه در یکی از روزها که رسول اکرم به ملاقات ((«اصحاب صفه»)) آمده بود، میان او و جویبر رد و بدل شد. جویبر از اهل «((یمامه))» بود. در همانجا بود که شهرت و آوازه اسلام و ظهور پیغمبر خاتم را شنید. طولی نکشید که اسلام آورد و در سلک مسلمانان در آمد، اما چون نه پولی داشت و نه منزلی و نه آشنایی، موقتاً به دستور رسول اکرم در مسجد به سر می برد و تدریجاً میان کسانی که مسلمان می شدند و در مدینه می ماندند به دستور پیغمبر در مسجد به سر می بردند. ~~lime:تا آنکه به پیغمبر وحی شد مسجد جای سکونت نیست، رسول خدا نقطه ای در خارج از مسجد در نظر گرفت و سایبانی در آنجا ساخت و آن عده را به زیر آن سایبان منتقل کرد. آنجا را «صفه» می نامیدند~~ و ساکنین آنجا که هم فقیر بودند و هم غریب «اصحاب صفه» خوانده می شدند.

یک روز رسول خدا به سراغ این دسته آمده بود در این میان چشمش به جویبر افتاد. به فکر رفت که جویبر را از این وضع خارج کند و به زندگی او سر و سامانی بدهد .

رسول خدا پس از آنکه جویبر را از اشتباه بیرون آورد و او را به زندگی مطمئن و امیدوار ساخت، دستور داد به ((خانه زیاد بن لبید انصاری)) برود و دخترش ذلفا را برای خود خواستگاری کند.

زیاد بن لبید از ثروتمندان و محترمین اهل مدینه بود هنگامی که جویبر وارد خانه زیاد شد گروهی از بستگان لبید در آنجا جمع بودند جویبر گفت: من از طرف پیغمبر پیامی برای تو دارم، محرمانه بگویم یا علنی؟

پیام پیغمبر برای من افتخار است، البته علنی بگو.

پیغمبر مرا فرستاده که دخترت ذلفا را خواستگاری کنم.

عجیب است! رسم ما نیست دختر خود را جز به هم شأنهای خود از قبیله خودمان بدهیم تو برو من خودم به حضور پیغمبر خواهم آمد و در این موضوع با خود ایشان مذاکره خواهم کرد. جویبر از خانه بیرون می رفت و با خود می گفت: به خدا قسم آنچه قرآن تعلیم داده است و آن چیزی که نبوت محمد برای آن است، غیر این چیزی است که زیاد می گوید.

سخنان جویبر را ذلفا دختر زیبای لبید شنید .پیش پدر آمد تا از ماجرا آگاه شود.

_ بابا این مرد با خودش چه زمزمه می کرد و مقصودش چه بود؟

_این مرد به خواستگاری تو آمده بود و ادعا می کرد که او را پیغمبر فرستاده است!

_نکند واقعاً پیغمبر او را فرستاده و رد کردن او تمرد امر پیغمبر محسوب گردد!

زیاد جویبر را با احترام به خانه بازگرداند و به حضور پیغمبر شتافت و عرض کرد: یا رسول الله! جویبر به خانه ما آمد و پیغامی از شما آورد عادت و رسم ما این است که دختران خود را فقط به هم شأنهای خودمان از اهل قبیله که همه انصار و یاران شما هستند بدهیم.

ﭙیامبر فرمود : ای زیاد! جویبر مومن است، آن شأنیّتها که تو گمان می کنی امروز از میان رفته، مرد مومن هم شأن زن مومنه است.

زیاد به خانه برگشت و به سراغ دخترش ذلفا رفت و ماجرا را نقل کرد. زیاد ذلفا را به عقد جویبر درآورد مهر او را از مال خود تعیین کرد و جهاز خوبی تهیه کرد. از جویبر پرسید: آیا خانه ای برای بردن عروس در نظر گرفته ای.

_من چیزی که فکر نمی کردم این بود که روزی دارای زن و زندگی بشوم.

جویبر نمی دانست خانه ای که برای او در نظر گرفته شده کجاست. جویبر همینکه چشمش به خانه و آن همه لوازم افتاد با خود اندیشید که: من مردی فقیر و غریب وارد این شهر شدم هیچ چیز نداشتم نه مال و نه جمال و نه نسب و نه فامیل خداوند به وسیله اسلام این همه نعمت را به من داد من چقدر باید خدا را شکر کنم. همان وقت حالت رضایت و شکرگذاری به درگاه ایزد متعال در وی پیدا شد. دو شبانه روز به عبادت پرداخت و جویبر نزدیک ذلفا نیامده بود. این فکر در خانواده عروس پیدا شد که شاید جویبر ناتوانی جنسی دارد و احتیاج به زن در او نیست.

خدمت پیغمبر اکرم(ص) رسیدند پیغمبر جویبر را طلبید و فرمود: «مگر در تو میل به زن وجود ندارد, پس چرا تا کنون نزد عروس نرفته ای؟

«یا رسول الله! وقتی که وارد آن خانه شدم و خود را در میان آن همه نعمت دیدم، لازم دانستم قبل از هر چیزی خدای خود را شکرانه، عبادت کنم. از امشب نزد همسرم خواهم رفت. جویبر بعد از عروسی با همان نشاط که مخصوص مردان با ایمان است زیر پرچم اسلام در آن جهاد شرکت کرد و شهید شد.


اصول کافی ج 5 صفحه 34

کتاب: داستان راستان صفحه: 230-235

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 سه شنبه 28 تیر 1384 [15:16 ]   6   یاسر ناظم نیا      جاری 
 سه شنبه 21 تیر 1384 [08:17 ]   5   یاسر ناظم نیا      v  c  d  s 
 سه شنبه 21 تیر 1384 [08:13 ]   4   یاسر ناظم نیا      v  c  d  s 
 سه شنبه 21 تیر 1384 [08:08 ]   3   یاسر ناظم نیا      v  c  d  s 
 یکشنبه 19 تیر 1384 [15:17 ]   2   یاسر ناظم نیا      v  c  d  s 
 چهارشنبه 28 بهمن 1383 [08:08 ]   1   رضا معرب      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..