تاریخچه ی:
امام علی علیه السلام و قطع دست دزد سابقه دار
تفاوت با نگارش: 1
- | در زمان حکومت ((امیر المؤمنین)) علی علیه السلام مردی از قبیله کنده که از قبایل معتبر عرب بود، دزدی کرد. علی علیه السلام دستور داد انگشتان دستش را قطع کنند و به او که مردی خوشچهره و خوشلباس بود، فرمود:« به سر و شکل ظاهری تو و جایگاه قبیلهات در میان اعراب نمیآید که دزدی کنی.» > >مرد سرش را پایین انداخت و گفت:« یا امیر المؤمنین! محض خاطر خدا مراعات مرا کن. به خدا سوگند، من اصلاً سابقه دزدی ندارم.» > >آن شخص گریست و امام مدتی سرش را پایین انداخت. > >آنگاه سرش را بلند کرد و فرمود:« جز قطع انگشتان دستت راهی ندارم.» > >دزد خودش را به لباس حضرت آویخت و گفت:«محض خاطر خدا مراعات خانوادهام را کن. اگر دستم را قطع کنی، هم خودم و هم خانوادهام هلاک میشوند. من سرپرست سیزده نفر هستم که نانآور و سرپرستی جز من ندارند.»
امام علی دوباره سر پایین انداخت و مدتی تامل کرد. آنگاه فرمود:« راهی نمیبینم جز اینکه دستت را ببرم.»
وقتی انگشتان دست او را بریدند، دزد گفت:« به خدا سوگند نود و نه بار دیگر دزدی کرده بودم، و این دفعهی 100ام بود ولی تا پیش از این خدا آنها را پوشیده نگه میداشت و کسی خبردار نشده بود.»
حضرت علی علیه السلام به او فرمود:« من با حرفهایی که در ابتدا زدی، محزون شده بودم، ولی اکنون خداوند اندوهم را زدود. در ضمن بدان که خداوند شکیبایی کرده و خواسته تو را بیازماید.» |
+ | در زمان حکومت ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علی علیه السلام)) مردی از قبیله کنده که از قبایل معتبر عرب بود، دزدی کرد. علی علیه السلام دستور داد ((حکم دزدی|انگشتان دستش را قطع کنند)) و به او که مردی خوش چهره و خوش لباس بود، فرمود:« به سر و شکل ظاهری تو و جایگاه قبیلهات در میان اعراب نمیآید که دزدی کنی.» مرد سرش را پایین انداخت و گفت:« یا امیر المؤمنین! محض خاطر خدا مراعات مرا کن. به خدا سوگند، من اصلاً سابقه دزدی ندارم.» آن شخص گریست و امام مدتی سرش را پایین انداخت. آنگاه سرش را بلند کرد و فرمود:« جز قطع انگشتان دستت راهی ندارم.» دزد خودش را به لباس حضرت آویخت و گفت: « محض خاطر خدا مراعات خانوادهام را کن. اگر دستم را قطع کنی، هم خودم و هم خانوادهام هلاک میشوند. من سرپرست سیزده نفر هستم که نانآور و سرپرستی جز من ندارند.» |
- | اراانوار، ج 40، 287 ------- فوه الاخبار |
+ | مم علی دوباره سر پایی انداخت و مدتی تأمل کرد. آنگاه فرمو:« راه نمیبینم جز نکه ستت را ببرم.» />وقی انگشتان دست او را بریدند، دزد گفت:« به خدا سوگند نود و نه بار دیگر دزدی کرده بودم، و این دفعهی 100ام بود ولی تا پیش از این خدا آنها را پوشیده نگه میداشت و کسی خبردار نشده بود.» |
- | مراه شود به: <BR>((قضاوت واقعی با دعای پیامبر)) |
+ | حضرت علی علیه السلام به او فرمود:« من با فهایی که در ابتدا زدی، محزون شده بودم، ولی اکنون خداوند اندوهم را زدود. در ضمن بدان که خداوند شکیبایی کرده و خواسته تو را بیازماید.»
!منابع: *بحارالانوار، ج 40، ص 287 ------- صفوه الاخبار<br /> !مراجعه شود به: >*((قضاوت واقعی با دعای پیامبر)) |