تاریخچه ی:
امام جواد علیه السلام و رهایی بخشیدن زندانی
تفاوت با نگارش: 3
- | علی بن خالد که به ((ه زیدی|مذهب زیدی)) معتقد بود می گوید: در پادگان نظامی بودم که خبر رسید مردی در زندان است که او را با غل و زنجیر از ناحیه ((شام «سوریه»|شام)) آورده اند و می گتند که او ادعای پیامبری کرده است. از فرماندهان و نگهبانان اجازه گرفتم تا به دیدن او رفتم، دیدم مردی با فهم است به او گفتم: داستانت چیست؟ گفت: من در شام در ملی ک ب نام ((مو س اسی)) است باد می کردم یک با در حال عادت که بودم شی آمد فت: بند شو، من تا بند د دیدم در ((مجد که)) هستم. به من گت: این جد را می ناسی |
+ | علی بن خالد که به ((ییش زیدیه|مذهب زیدی)) معتقد بود می گوید: در پادگان نظامی بودم که خبر رسید مردی در زندان است که او را از ((شام «سوریه»|شام)) با غل و زنجیر آورده اند و می گیند ادعای پیامبری کرده است. از فرماندهان و نگهبانان اجازه گرفتم و به دیدن او رفتم. دیدم مردی با فهم است. به او گفتم:«داستانت چیست؟» گفت:«من در شام در ((موع رأس الحسین)) عبادت می کرد. یک بار در حا عبادت، شخصی آمد و گفت:«بلند شو.» من تا بلند شدم دیدم در ((مسجد کوفه)) هم. ه من گف:«این مسجد را ی ناسی؟» گتم:«بله، مسجد کوفه است.» و نماز گزارد و من نیز با او نماز خواندم. نگهان دیدم در ((مسجد رسول خدا|مسجد پیامبر)) در ((مدینه)) هستم. او نماز خواند و من نیز با و نماز خواندم. او بر ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و له|رسول الله صلی الله علیه و آله)) درود فرستاد و من ناگهان دیدم در ((مکه|مکه)) هستم، و پیوسته با او بودم تا اعمال حج تمام ش. پ از آن دیدم به شام برگشتهام. آن مرد یز رفت. سال آینه نیز در ایام مراسم حج همین اتفاقات تکرار شد. وقتی از مراسم حج فارغ شدیم و مرا ب شام برگرداند و خواست از من جدا شود، به او گفتم:«به حق آن کس که تو را بر ای کارها توانمند خته، ب تو کیستی؟» او مدتی طولانی سر را پایین انداخت. سپس نگاهی به من کرد و فرمود:«من ((حضرت امم محمد جواد علیه السلام|محمد)) پسر ((حضرت امام رضا علیه السلام|علی)) پسر ((حضرت امام موسی کاظ عیه السلام|موسی)) هستم.» این داستان در همه شهر پخش شد تا به گوش ((محمد بن عبدالمل زیات)) رسی؛ ا دستور داد مرا بگیرند ر زنجیر کنند و به ((عراق|عراق)) بیاورند و همان طور که می ینی اکنون مرا حبس کده است.» |
- | گفتم: بله د وف است او نز گار و م نیز ب ا نما ونم در این ل دیدم در (( سول |مس پیامبر)) ((مدینه)) م و نا واند و ن نیز او نما خوند و ((ر محد فی لی اه ی و |ل ا ی اه عیه ه د)) فرستد. این ا ید ((مکه|مکه)) هت و پیوه ا ا بوم ا اعم ج تا شد، س ا ن دیدم در ر یم در ا هم و ن مرد ر. |
+ | به ای ص زندانی فت:«داستنت را بنی ا من بری محد بن عباملک زیّا م.» او در کاغذی نو ولی محمد بن عبدالملک در و نو:«ه همان کسی که و ا یک شبه از شام به کوفه و کوفه به مدینه مین به سر جای رگرداند بگو از زدان نیز ادت کند!» دلم برای ن شخ زندای سو، این که یک رو صبح زد ب اغش رفتم و دیم لشگریا نگهاا و داا جعیت یشاری از رد هه دربار بت ی کنند. گفتم:«چه خبر است» فند:«همان ندای ی ک شام آمده د و ای پیابی اشت، ام ادید شد ات. م نمی دانیم در مین فرو فه یا پرنگا هو و ا برد.» |
- | سال آینده نیز در ایا مراسم حج همانند جریانات سال گذشته انجام شد چون از مرام حج فارغ شدیم و مرا به شام برگرداند و خواست از ن جدا شود به او گفتم: ه حق آن که تو را بر ین کرها توانمند ساخته، تو کیتی او مدتی طولانی سر را ایی انداخت پس ا آ نگاهی به من ک و فرمود: من ((حضرت امام محمد جواد علیه السلام|محمد)) پسر ((حضرت امام رضا علیه السلام|علی)) پسر ((حضرت امام وی کظ علیه السلام|موسی)) هستم. |
+ | پس از ای ماجرا از اتاد به مهب یی دست کیم و ((اات)) اه ممومین علیهم السلام را یتم. |
- | داستان من مشهور شد تا به گوش ((محمد بن عبدالملک زیات)) رسید؛ او فرستاد تا مرا گرفتند و در زنجیر کشیدند و مرا به ((عراق|عراق)) آورد و همان طور که می بینی حبس کرده است. علی بن خالد می گوید: به این شخص زندانی گفتم: داستانت را بنویس تا من برای محمد بن عبدالملک زیّات ببرم و او در کاغذی نوشت ولی محمد بن عبدالملک در کاغذ او نوشت به آن کسی که تو را در یک ب از شام به کوفه و از کوفه به مدنه و ز منه ه ر جات رگرداند بگو از زندان نیز رهایت کند. |
+ | منابع: بحارالانوار، 50، 38، 3. |
- | علی بن خالد می گوید: از این نوشته محمد بن عبدالملک محزون شدم و دلم برای آن شخص زندانی سوخت تا این که یک روز صبح زود به سراغش رفتم دیدم لشگریان و نگهبانان و زندانبان و جمعیت بیشماری همه درباره همان شخص صحبت می کنند. گفتم چه خبر است؟ گفتند: همان زندانی که از شام بود و ادعای پیامبری داشت امروز ناپدید شده است و ما نمی دانیم آیا زمین او را خورده است و یا پرندگان هوا او را ربوده اند. علی بن خالد پس از این ماجرا از اعتقاد به مذهب زیدی دست کشید و ((امامت)) ائمه معصمومین علیهم السلام را پذیرفت و اعتقاد نیکوئی پیدا نمود.
!منابع: *بحارالانوار، ج 50، ص 38، ح 3.
!مراجعه شود به: *((مناجات و معجزات امام جواد علیه السلام)) |
+ | مراجعه شود به: ((مناجات و معجزات امام جواد علیه السلام)) |