منو
 کاربر Online
578 کاربر online
تاریخچه ی: اطلاع امام رضا علیه السلام از شهادت خود

V{maketoc}
!احضار هرثمه خدمت امام و خبر از شهادت خویش
هرثمه بن اعین (خواجه مراد) می گوید: من یک شب تا چهار ساعت از شب رفته نزد مأمون بودم. سپس به خانه رفتم. نیمی از شب گذشته بود که در خانه را کوبیدند.

از طرف حضرت رضا علیه السلام پیغام آورده بودند که به خدمتش برسم؛ فوراً برخاستم و لباس پوشیدم و خدمت آقایم رسیدم. حضرت در صحن حیاط نشسته بودند. فرمودند: بنشین و خوب گوش کن و هر چه می گویم به خاطر بسپار. ای هرثمه! عمر من سر آمده و رحلت من نزدیک است؛ این طاغی و سرکش مأمون قصد دارد مرا با انگور و انار مسموم کند.

انگور را با داخل کردن نخ سمّی درآن مسموم می کند و انار را با سمی که در انگشتان بعضی از غلامانش جاسازی کرده و او برای من انار را آب می گیرد مسموم می نماید.

!غسل حضرت
مأمون، روز آینده مرا می طلبد و برایم انگور و انار می آورد و مرا مجبور می کند که آن را بخورم. من می خورم و مسموم می شوم و از دنیا می روم؛ سپس او می خواهد خودش مرا غسل دهد. تو از جانب من بطوریکه کسی نفهد بگو که حضرت گفته است متعرّض غسل و کفن و دفن ایشان نشود والّا عذابی که برای تو تأخیر افتاده، جلو می افتد و به آنچه که از آن می ترسی گرفتار می شوی. این را که بگوئی او دست برمی دارد.

سپس حضرت فرمود: وقتی خواستند مرا غسل دهند، او در جای بلندی می نشیند تا نگاه کند؛ در این هنگام می بینی خیمه ای سفید در کنار خانه زده می شود. مرا با همان لباسهایم ببر و پشت خیمه بگذار و همانجا بایست تا دوباره مرا ببینی، پرده خیمه را بالا نزن که هلاک می شوی. اینجا مأمون به تو می گوید: مگر شما گمان نمی کنید که امام را غسل نمی دهد، مگر امام. پس الان حضرت علی بن موسی علیه السلام را چه کسی غسل می دهد؟ پسر او هم که در ((مدینه، مدینة النبی، یثرب|مدینه )) است و ما در ((طوس ))! ای هرثمه تو به او چنین پاسخ ده: بله، همینطور است.

اما اگر ظالمی به جبر و اکراه، امام را غسل دهد، امامت او باطل نمی شود و امامت امام بعد از او هم به قوّت خود باقی است و اگر علی بن موسی علیه السلام در مدینه بود فرزندش ((حضرت امام محمد جواد علیه السلام|محمد تقی علیه السلام )) او را جلو جشم دیگران غسل می داد و الان هم کسی جز فرزند آن حضرت نیست که او را غسل می دهد. البته بصورت مخفی، پس از لحظاتی می بینی که خیمه به آسمان رفت و من غسل داده شده و کفن شده، آنجا هستم.

!دفن حضرت
سپس مرا به سوی قبر حمل کنید. در این هنگام مأمون می خواهد قبر پدرش ((هارون الرشید|هارون )) را قبله قبر من قرار دهد و این هرگز، شدنی نیست. چون هرچه کلنگ می زنند، حتی به اندازه گرفتن یک ناخن از زمین کنده نمی شود؛ وقتی که خسته شدند، به مأمون از جانب من بگو که حضرت رضا علیه السلام امر فرمود که تنها یک کلنگ در قبله قبر هارون بزنید.

ناگاه قبری کنده شده و آماده، آشکار می شود. در این حال مرا وارد قبر نکن بلکه صبر کن تا آب سفید رنگی، قبر را پر کند، سپس یک ماهی بزرگ در آن آب پیدا می شود و پس از مدّتی، ماهی غایب می گردد و آب فرو می نشیند. بعد از این، مرا وارد قبر کن. روی من خاک نریزند، چرا که قبر، خودش پر می شود.

سپس فرمود: آنچه گفتم را به خاطر بسپار و به آن عمل کن.

هرثمه می گوید: با دلی محزون و چشمی گریان از خدمت حضرت بیرون آمدم و مانند دانه ای بر سر آتش، مضطرب و ناراحت بودم. حال مرا کسی نمی دانست، جز خدای تعالی.

!مسموم کردن حضرت با سم
هرثمه می گوید: مأمون مرا خواست و گفت: برو خدمت حضرت ابوالحسن و بگو شما نزد ما تشریف می آورید یا ما خدمت شما برسیم؟ من رفتم خدمت آن حضرت.

فرمود: آنچه گفتم و سفارش نمودم را به خاطر سپردی؟

گفتم: بله، فرمود: کفشهای مرا بیاورید. من می دانم مأمون ترا برای چه اینجا فرستاده! هرثمه کفشها را می آورد و حضرت به سوی مأمون می روند.

هرثمه می گوید: وقتی حضرت وارد مجلس مأمون شدند، مأمون برخاست و دست در گردن حضرت انداخت و پیشانی اش را بوسید و در کنار دستش نشاند.

ساعتی با حضرت سخن گفت. سپس به بعضی از غلامانش دستور داد تا برایش انگور و انار بیاورند؛ تا این را شنیدم، دیگر نتوانستم صبر کنم و حس کردم تب مرا فرا گرفت. برای اینکه کسی از حال من مطّلع نشود، خود را عقب کشیدم و از مجلس خارج شدم و در گوشه ای از خانه افتادم. نزدیک ظهر شد که حس کردم آن حضرت از نزد مأمون بیرون آمد و به خانه خود رفت.

سپس به دستور مأمون پزشکان و خدمتگزاران به خانه آن حضرت رفتند. مردم می گفتند: حضرت علی بن موسی الرضا مریض شده است. شب شد و پاسی از شب گذشت که یک باره صدای صیحه و فریاد، بلند شد، همه به سمت خانه حضرت دویدند. دیدم مأمون با سر برهنه ایستاده، دکمه های پیراهن را باز کرده و گریه می کند. من در میان جمعیت بودم تا صبح شد و مأمون برای تجهیز حضرت اقدام کرد.

!اقدام مامون برای تجهیز حضرت و صحت پیشگوئیهای حضرت
من خودم را به مأمون رساندم و آنچه را که حضرت فرموده بود، به او گفتم. مأمون گفت: باشد. من کاری ندارم. هر چه می خواهی انجام بده. هرثمه می گوید: جریان ،همانطور که حضرت فرموده بود، انجام شد و من پشت خیمه ایستاده بودم که صدای تکبیر و تهلیل و تسبیح بلند شد و صدای به هم خوردن ظروف و ریختن آب به گوش می رسید. بوی عطری برخاسته بود که تا به حال نشنیده بودم.

سپس مأمون همان سؤالی که حضرت فرموده بود را از من پرسید که مگر شما نمی گوئید امام را کسی جز امام غسل نمی دهد؟ من نیز پاسخ حضرت را به او گفتم و او سکوت کرد. جریانات یکی پس از دیگری و همان گونه که حضرت فرمود بود انجام شد.

وقتی کلنگ بر زمین اثری نکرد، مأمون گفت: ای هرثمه! نمی بینی زمین قبول نمی کند؟ من جای قبر را نشان دادم و خودم یک کلنگ زدم. قبری آماده، ظاهر شد. مأمون بهت زده شده بود. قبر پر از آب شد و سپس آن ماهی ظاهر شد و بعد پنهان گشت و آبها به زمین فرو رفت. من بدن مطهّر حضرت را کنار قبر گذاشتم که یک باره پارچه ای سفید قبر را پوشاند و بدن پاک آن حضرت بدون اینکه من یا شخص دیگری دست بزند، وارد قبر گردید. مأمون گفت: خاک بریزید. گفتم: نه. حضرت فرمود قبر من خودش پر می شود. قبر پر شد و مأمون برگشت.

!عکس العمل مامون و تهدید هرثمه
سپس مرا طلبید و گفت: ای هرثمه! ترا به خدا آنچه از علی بن موسی شنیده ای برای من بگو. من گفتم همینها بود که دیدی. مأمون گفت: آیا غیر از اینها هم چیزی به تو راز دیگری نگفته؟ گفتم: چرا. داستان انگور و انار. مأمون رنگ خود را باخت و زرد شد، سرخ شد و سپس سیاه شد و بی هوش روی زمین افتاد.

در حال بی هوشی می گفت: وای بر مأمون، از جانب خدا! وای بر مأمون از جانب ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|حسن ))و ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت امام سجاد علیه السلام|علی بن الحسین ))و ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|محمد بن علی ))و ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|جعفر بن محمد ))و ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|موسی بن جعفر ))! وای بر مأمون از جانب علی بن موسی الرضا! به خدا قسم این است زیان آشکار!

هرثمه می گوید: من او را به حال خود گذاشتم و به گوشه ای رفتم. او پس از لحظاتی مرا صدا کرد. آمدم و دیدم مانند افراد مست نشسته است. به من گفت: ای هرثمه! به خدا قسم تو از علی بن موسی و هر کس که در زمین یا آسمان است، نزد من عزیزتر و قیمتی تر نیستی. اگر بشنوم آنچه شنیده ای و دیده ای برای کسی بگویی ترا خواهم کشت. گفتم: اگر کلامی از این ها بر زبانم جاری شد، خون من بر تو حلال باشد. مأمون گفت: نه. باید عهد کنی بر کتمان آنها. من عهد کردم.

مأمون دستها را به هم کوبید و گفت : ای وای بر من! از مردم می ترسند ولی از خدا نمی ترسند، در حالی که خدا همیشه با آنهاست. هنگامی که نقشه هائی می کشند که خداوند راضی نیست و خداوند بر آنچه انجام می دهند احاطه دارد. (سوره نساء آیه 108)

منابع:

بحار الانوار، ج 49، ص 293، ح 8. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 245- 250.

مراجعه شود به

((خبر حضرت رضا علیه السلام از شهادت خویش))

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 یکشنبه 10 مهر 1384 [07:44 ]   5   شکوفه رنجبری      جاری 
 چهارشنبه 02 دی 1383 [12:49 ]   4   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 چهارشنبه 02 دی 1383 [11:18 ]   3   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 شنبه 23 آبان 1383 [05:31 ]   2   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 سه شنبه 14 مهر 1383 [07:46 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..