منو
 کاربر Online
979 کاربر online
Lines: 1-44Lines: 1-43
 V{maketoc} V{maketoc}
 +هرثمه بن اعین (خواجه مراد) می‌گوید:
 +من یک شب تا چهار ساعت بعد از نیمه شب نزد ((مأمون)) بودم و سپس به خانه رفتم. نیمی از شب گذشته بود که در خانه را کوبیدند. از طرف ((حضرت امام رضا علیه السلام|حضرت رضا علیه السلام)) پیغام آورده بودند که به خدمتش برسم. فوراً برخاستم و لباس پوشیدم و نزد او رفتم. امام در حیاط نشسته بود. فرمود:« بنشین و خوب گوش کن و هر چه را می گویم به خاطر بسپار. ای هرثمه! عمر من سر آمده و رحلت من نزدیک است. این مأمون سرکش قصد دارد مرا با ((انگور)) و ((انار)) مسموم کند. انگور را با داخل کردن نخی سمّی در آن مسموم می کند و انار را به دست غلامی که با انگشتان آلوده به سم برایم آب انار می‌گیرد.
 +مأمون، روز آینده مرا فرا می خواند و برایم انگور و انار می آورد و مجبورم می کند بخورم. من می خورم و مسموم می شوم و از دنیا می روم. سپس او می خواهد خودش مرا غسل دهد. تو پنهانی به او بگو که من گفته‌آم او مرا غسل و کفن و دفن نکند و گرنه عذابی که برایش به تأخیر افتاده، جلو می افتد و گرفتار چیزی می‌شود که از آن می‌ترسد. این را که بگویی او از این کار منصرف می‌شود.»
 +سپس فرمود:« وقتی خواستند مرا غسل دهند، او در جای بلندی می نشیند و نگاه می‌کند. در این هنگام می بینی خیمه ای سفید در کنار خانه زده می شود. مرا با همان لباس هایم ببر و پشت خیمه بگذار و همانجا بایست تا دوباره مرا ببینی. پرده خیمه را بالا نزن که هلاک می شوی. مأمون به تو می گوید:« مگر شما نمی گویید هر امامی را فقط امام بعد از او غسل می دهد؟ پس الان حضرت علی بن موسی علیه السلام را چه کسی غسل می دهد؟ پسر او هم که در ((مدینه، مدینة النبی، یثرب|مدینه )) است و ما در ((طوس ))!»
 +ای هرثمه، تو به او چنین پاسخ ده:« بله، همین طور است. اما اگر ظالمی با زور و اجبار، امامی را غسل دهد، امامت او باطل نمی شود و امامت امام بعد از او هم به قوّت خود باقی است. اگر علی بن موسی علیه السلام اکنون در مدینه بود، فرزندش ((حضرت امام محمد جواد علیه السلام|محمد تقی علیه السلام)) او را جلو جشم دیگران غسل می‌داد و الان هم کسی جز فرزند او نیست که او را غسل می‌دهد، اما مخفیانه.»
-!احضار هرثمه خدمت امام و خبر از شهادت خویش
هرثمه بن اعین (خواجه مراد) می‌گوید: من یک شب تا چهار ساعت بعد از نیمه شب نزد مأمون بودم و سپس به خانه رفتم. نیمی از شب گذشته بود که در خانه را کوبیدند.
از طرف حضرت رضا علیه السلام پیغام آورده بودند که به خدمتش برسم. فوراً برخاستم و لباس پوشیدم و نزد او رفتم. امام در حیاط نشسته بود. فرمود:« بنشین و خوب گوش کن و هر چه را می گویم به خاطر بسپار. ای هرثمه! عمر من سر آمده و رحلت من نزدیک است. این مأمون سرکش قصد دارد مرا با ((انگور)) و ((انار)) مسموم کند.
انگور را با داخل کردن نخی سمّی در آن مسموم می کند و انار را به دست غلامی که با انگشتان آلوده به سم برایم آب انار می‌گیرد.
مأمون، روز آینده مرا فرا می خواند و برایم انگور و انار می آورد و مجبورم می کند بخورم. من می خورم و مسموم می شوم و از دنیا می روم. سپس او می خواهد خودش مرا غسل دهد. تو از جانب من پنهانی به او بگو که گفته‌آم او مرا غسل و کفن و دفن نکند وگرنه عذابی که برایش به تأخیر افتاده، جلو می افتد و به آنچه که از آن می‌ترسد، گرفتار می‌شود. این را که بگویی او از این کار منصرف می‌شود.
سپس فرمود:« وقتی خواستند مرا غسل دهند، او در جای بلندی می نشیند و نگاه می‌کند. در این هنگام می بینی خیمه ای سفید در کنار خانه زده می شود. مرا با همان لباسهایم ببر و پشت خیمه بگذار و همانجا بایست تا دوباره مرا ببینی. پرده خیمه را بالا نزن که هلاک می شوی. مأمون به تو می گوید:« مگر شما نمی گویید هر امامی را فقط امام بعد از او غسل می دهد؟ پس الان حضرت علی بن موسی علیه السلام را چه کسی غسل می دهد؟ پسر او هم که در ((مدینه، مدینة النبی، یثرب|مدینه )) است و ما در ((طوس ))!»
ای هرثمه تو به او چنین پاسخ ده:« بله، همین طور است.»
اما اگر ظالمی با زور و اجبار، امامی را غسل دهد، امامت او باطل نمی شود و امامت امام بعد از او هم به قوّت خود باقی است. اگر علی بن موسی علیه السلام اکنون در مدینه بود، فرزندش ((حضرت امام محمد جواد علیه السلام|محمد تقی علیه السلام )) او را جلو جشم دیگران غسل می‌داد و الان هم کسی جز فرزند او نیست که او را غسل می‌دهد. البته به‌صورت مخفی.
پس از لحظاتی می بینی که خیمه به آسمان رفت و من غسل داده شده و کفن شده، آنجا هستم.
سپس مرا به سوی قبر ببرید. مأمون می‌خواهد قبر پدرش ((هارون الرشید|هارون )) را قبله قبر من قرار دهد و این هرگز شدنی نیست. چون هرچه کلنگ می زنند، حتی به اندازه گرفتن یک ناخن از زمین کنده نمی‌شود. وقتی که خسته شدند، از جانب من به مأمون بگو کلنگی در قبله قبر هارون بزند.
ناگهان قبری کنده شده و آماده، آشکار می شود. در این حال مرا وارد قبر نکن، بلکه صبر کن تا آب سفید رنگی، قبر را پر کند، سپس یک ماهی بزرگ در آن آب پیدا می شود و پس از مدّتی، ماهی غایب می گردد و آب فرو می نشیند. بعد از این، مرا وارد قبر کن. روی من خاک نریزند، چرا که قبر، خودش پر می شود.
+پس از لحظاتی می بینی که خیمه به آسمان رفت و من غسل داده و کفن شده، آنجا هستم. سپس مرا به سوی قبر ببرید. مأمون می‌خواهد قبر پدرش ((هارون الرشید|هارون )) را قبله‌ی قبر من قرار دهد و این هرگز شدنی نیست. چون هرچه کلنگ می زنند، زمین حتی به اندازه گرفتن ناخن کنده نمی‌شود. وقتی که خسته شدند، از جانب من به مأمون بگو کلنگی در قبله قبر هارون بزند.
ناگهان قبری کندهشده و آماده، آشکار می شود. در این حال مرا وارد قبر نکن، بلکه صبر کن تا آب سفید رنگی، قبر را پر کند، سپس یک ماهی بزرگ در آن آب پیدا می شود و پس از مدّتی، ماهی غایب می گردد و آب فرو می نشیند. بعد از این، مرا وارد قبر کن. روی من خاک نریزند، چرا که قبر، خودش پر می شود.
 آنچه گفتم را به خاطر بسپار و به آن عمل کن.»  آنچه گفتم را به خاطر بسپار و به آن عمل کن.»
-هرثمه می گوید:« با دلی محزون و چشمی گریان از خدمت امام رضا بیرون آمدم و مانند اسفندی بر سر آتش، مضطرب و ناراحت بودم. حال مرا کسی نمی دانست، جز خدای تعالی. +با دلی محزون و چشمی گریان از خدمت امام رضا بیرون آمدم و مانند اسفندی بر آتش، مضطرب و ناراحت بودم. حال مرا کسی نمی دانست، جز خدای تعالی.
 فردای آن روز مأمون مرا خواست و گفت:« برو خدمت حضرت ابوالحسن و بگو شما نزد ما تشریف می آورید یا ما خدمت شما برسیم؟» فردای آن روز مأمون مرا خواست و گفت:« برو خدمت حضرت ابوالحسن و بگو شما نزد ما تشریف می آورید یا ما خدمت شما برسیم؟»
 من خدمت امام رفتم. فرمود:« آنچه را گفتم به خاطر سپردی؟»  من خدمت امام رفتم. فرمود:« آنچه را گفتم به خاطر سپردی؟»
 گفتم:« بله.» گفتم:« بله.»
 فرمود:« کفش های مرا بیاورید. من می دانم مأمون تو را برای چه اینجا فرستاده!» فرمود:« کفش های مرا بیاورید. من می دانم مأمون تو را برای چه اینجا فرستاده!»
 وقتی امام وارد مجلس مأمون شد، مأمون برخاست و دست در گردنش انداخت و پیشانی‌اش را بوسید و او را کنار خودش نشاند.  وقتی امام وارد مجلس مأمون شد، مأمون برخاست و دست در گردنش انداخت و پیشانی‌اش را بوسید و او را کنار خودش نشاند.
-ساعتی با او سخن گفت. سپس به بعضی از غلامانش دستور داد برایش انگور و انار بیاورند. من تا این را شنیدم، دیگر نتوانستم صبر کنم و حس کردم تب مرا فرا گرفت. برای اینکه کسی از حال من مطّلع نشود، از مجلس خارج شدم و در گوشه‌ی از خانه افتادم. نزدیک ظهر شد که دیدم امام از نزد مأمون بیرون آمد و به خانه خود رفت.
سپس به دستور مأمون پزشکان و خدمتگزاران به خانه او رفتند. مردم می گفتند حضرت علی بن موسی الرضا مریض شده است. شب شد و پاسی از شب گذشت که یک باره صدای صیحه و فریاد بلند شد. همه به سمت خانه امام می‌دویدند. من دیدم مأمون با سر برهنه ایستاده، دکمه های پیراهن را باز کرده و گریه می کند. من در میان جمعیت بودم تا صبح شد و مأمون برای تغسیل امام اقدام کرد.
+
ساعتی با او سخن گفت. سپس به بعضی از غلامانش دستور داد برایش انگور و انار بیاورند. من تا این را شنیدم، دیگر نتوانستم صبر کنم و حس کردم تب مرا فرا گرفت. برای اینکه کسی از حال من مطّلع نشود، از مجلس خارج شدم و در گوشه‌ی افتادم. نزدیک ظهر شد که دیدم امام از نزد مأمون بیرون آمد و به خانه خود رفت.
پس از آن به دستور مأمون پزشکان و خدمتگزاران به خانه او می‌رفتند. مردم می گفتند حضرت علی بن موسی الرضا مریض شده است. پاسی از شب گذشته بود که یک باره صدای صیحه و فریاد بلند شد. همه به سمت خانه امام می‌دویدند. من دیدم مأمون با سر برهنه ایستاده، دکمه های پیراهن را باز کرده و گریه می کند. در میان جمعیت بودم تا صبح شد و مأمون برای تغسیل امام اقدام کرد.
 من خودم را به مأمون رساندم و آنچه را که امام فرموده بود، به او گفتم. مأمون گفت:« باشد. من کاری ندارم. هر چه می خواهی انجام بده.» من خودم را به مأمون رساندم و آنچه را که امام فرموده بود، به او گفتم. مأمون گفت:« باشد. من کاری ندارم. هر چه می خواهی انجام بده.»
-جریان ،همانور که حضرت فرموده بود، انجام شد و من پشت خیمه ایستاده بودم که صدای تکبیر و تهلیل و تسبیح بلند شد و صدا به هم خوردن ظروف و ریختن آب به گوش می رسید. بوی عطری برخاسته بود که تا به حال نشنیده بودم.
سپس مأمون همان سؤالی که حض
رت فرموده بود را از من پرسید که مگر شما نمی گوئید امام را کسی جز امام غسل نمی دهد؟ من نیز پاسخ حضرت را به او گفتم و او سکوت کرد. جریانات یکی پس از دیگری و همان گونه که حضرت فرمود بود انجام شد.

وقتی کلنگ بر زمین اثری نکرد، مأمون گفت: ای
هرثمه! نمی بینی زمین قبول نمی کند من جا قبر را نشان دادم و خودم یک کلنگ زدم. قبری آماده، ظاهر شد. مأمون بهت زده شده بود. قبر پر از آب شد و سپس آن ماهی ظاهر شد و بعد پنهان گشت و آبها به زمین فرو رفت. من بدن مطهّر حضرت را کنار قبر گذاشتم که یک باره پارچه ای سفید قبر را پوشاند و بدن پاک آن حضرت بدون اینکه من یا شخص دیگری دست بزند، وارد قبر گردید. مأمون گفت: خاک بریزید. گفتم: نه. حضرت فرمود قبر من خودش پر می شود. قبر پر شد و مأمون برگشت.

!عکس
العمل مامون و تهدید هرثمه
سپس مرا طلبید و گفت: ای هرثمه! ترا به خدا آنچه از علی بن موسی شنیده ای برای من بگو. من گفم همینها بود که دیدی. مأمون گفت: آیا غیر از اینها هم چیزی به تو راز دیری نگفته؟ گفتم: چرا. داستان انگور و انار. مأمون رنگ خود را باخت و زرد شد، سرخ شد و سپس سیاه شد و بی هوش روی زمین افتاد.

در حال بی ه
وشی می گفت: وای بر مأمون، از جانب خدا! وای بر مأمون از جانب ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|حسن ))و ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت امام سجاد علیه السلام|علی بن الحسین ))و ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|محمد ن علی ))و ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|جعفر بن ممد ))و ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|موسی بن جعفر ))! وای بر مأمون از جانب علی بن موسی الرضا! به خدا قسم این است زیان آشکار!

هرثمه می گوید: من او را
به حال خود گذاشتم و به گوش ای رفتم. او پس از لحظاتی مرا صدا کرد. مدم و دیدم منن افراد مست نشسته است. به من گفت: ای هرثمه! به خدا قسم تو از علی بن موسی و هر کس که در زمین یا آسمان است، نزد من عزیزتر و قیمتی تر نیستی. اگر بشنوم آنچه شنیده ای و دیده ای برای کسی بگویی ترا خواهم کشت. گفتم: اگر کلمی از این ها بر زبانم جاری شد، خون من بر تو حلال باشد. مأمون گف: نه. باید عهد کنی بر کتان آنها. من عهد کردم.
+مارا همانطور که امام فرموده بود، پیش رفت. من پشت خیمه ایستاده بودم و دای تبیر و تهلیل و تسبیح و به هم وردن روف و ریختن آب به گوش ی رسید. وی ری برخاسته بود که تا ه حال ننیده بدم.
-مأمون سها را به هم کوبی و گفت : ای وی بر من! ا ردم می رند ولی ا دا می تسند د ای که د هیش با نت. نامی ک نقش های ی کشند ک دان ی نیست و دون بر ه اجام می دهد ط درد. (و ن یه 108) +سپس مأمون همن سالی را که امام فرموده بود از من کرد و من نی پاسخ او را دادم. همه چیز بر طبق گفته‌ی امام پیش رفت و وقی کلنگ بر زمین اری کرد، من جای قر ا نشان دادم و خودم کلنگ زدم. قبر آماه‌ای پیدار شد مأمون مبهوت مند. قر پر از آب شد پس مای‌ای ظاهر د و عد پنها گشت آب‌ها ه زمین و فت. ن بن مطهّر امام را کار قبر گذاشت. ناگهان پرچه‌ای سید قبر را پوشاند و بدن پاک آ ضرت بدون ایکه من ی ک یگی به آن دست بزند، وارد قر شد. ممون فت:« خاک بریزید.» گفم:« نه. اام فرموده خد ق پ ی شود.» قر پر د و مون گ.
 +سپس مرا طلبید و گفت:« ای هرثمه! تو را به خدا، آنچه از علی بن موسی شنیده ای برای من بگو.»
 +من گفتم:« همین ها بود که دیدی.»
 +مأمون گفت:« آیا غیر از اینها هم چیزی به تو گفته؟»
 +گفتم:« چرا. داستان انگور و انار.»
 +رنگ صورت مأمون زرد شد، سرخ و سپس سیاه شد و بی هوش روی زمین افتاد.
 +و در همان حال بی هوشی می‌گفت:« وای بر من! در پیشگاه و ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا )) و ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی )) و ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه )) و ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|حسن )) و ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین )) و ((حضرت امام سجاد علیه السلام|علی بن الحسین )) و ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|محمد بن علی ))و ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|جعفر بن محمد )) و ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|موسی بن جعفر )) و علی بن موسی الرضا چگونه پاسخ گویم؟! به خدا قسم زیان آشکار همین است!»
 +من او را به حال خود گذاشتم و به گوشه ای رفتم. پس از لحظاتی مرا صدا کرد. مثل افراد مست نشسته بود. به من گفت:« ای هرثمه! به خدا قسم تو از علی بن موسی و هر کس که در زمین و آسمان است، نزد من عزیزتر و قیمتی‌تر نیستی. اگر بشنوم آنچه را شنیده ای و دیده ای برای کسی گفته‌ای تو را خواهم کشت.»
 +گفتم:« اگر کلامی بگویم، خون من بر تو حلال باشد.»
 +مأمون گفت:« نه. باید قسم بخوری.»
 +من قسم خوردم.
 +مأمون دست ها را به هم کوبید و گفت:« ای وای بر من.» سپس آیه 108 سوره نساء را خواند:« هنگامی که نقشه هایی می کشند که خداوند راضی نیست، از مردم می‌ترسند ولی از خدا نمی ترسند، در حالی که خدا همیشه با آنهاست و به آنچه انجام می دهند آگاه است.»
 منابع: منابع:
 بحار الانوار، ج 49، ص 293، ح 8. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 245- 250. بحار الانوار، ج 49، ص 293، ح 8. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 245- 250.
 مراجعه شود به مراجعه شود به
 ((خبر حضرت رضا علیه السلام از شهادت خویش)) ((خبر حضرت رضا علیه السلام از شهادت خویش))

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 یکشنبه 10 مهر 1384 [07:44 ]   5   شکوفه رنجبری      جاری 
 چهارشنبه 02 دی 1383 [12:49 ]   4   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 چهارشنبه 02 دی 1383 [11:18 ]   3   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 شنبه 23 آبان 1383 [05:31 ]   2   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 سه شنبه 14 مهر 1383 [07:46 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..