منو
 کاربر Online
501 کاربر online
Lines: 1-52Lines: 1-43
 V{maketoc} V{maketoc}
-!احضار هرثمه خدمت امام و خبر از شهادت خویش 
-هرثمه بن اعین (خواجه مراد) می گوید: من یک شب تا چهار ساعت از شب رفته نزد مأمون بودم. سپس به خانه رفتم. نیمی از شب گذشته بود که در خانه را کوبیدند.  
-
از طرف حضرت رضا علیه السلام پیغام آورده بودند که به خدمتش برسم؛ فوراً برخاستم و لباس پوشیدم و خدمت آقایم رسیدم. حضرت در صحن حیاط نشسته بودند. فرمودند: بنشین و خوب گوش کن و هر چه می گویم به خاطر بسپار. ای هرثمه! عمر من سر آمده و رحلت من نزدیک است؛ این طاغی و سرکش مأمون قصد دارد مرا با انگور و انار مسموم کند.
 
-
انگور را با داخل کردن نخ سمّی درآن مسموم می کند و انار را با سمی که در انگشتان بعضی از غلامانش جاسازی کرده و او برای من انار را آب می گیرد مسموم می نماید.
 
-! ر
مأمون رز یند مرا می لبد و برایم انگو و اار ی آورد مرا مبور می کند که آن را بخورم. من می خورم و مسموم می شوم و از دنیا می روم؛ سپس او می خواهد خودش مرا غسل دهد. تو از اب من وریکه کی فه گو که ت گ اس مت غسل و کن دن ایان نشود اا ابی که برای تو خیر ااه، و می افد و ه نچه که ا ن می ترسی گتار می شوی. این ا که بوی او دس می دارد.
+هه ن عین (خواجه مرد) می‌گوید:
من یک شب تا چهار ساعت بعد از نیمه شب نزد ((مأمون)) ودم و سپس به خانه رتم. نیمی از ب گذشته بود که در خانه را کوبیدند. از طر ((حضرت امام رضا علیه السلام|حضرت رضا علیه لسلام)) پیغام آورده بودند که به خدمتش برسم. فوراً برخاستم و لباس پوشیدم و نزد او رفتم. امام در حیاط نشسته بود. فرمود:« بنشین و خوب گو کن و هر چه را ی گویم به خاطر بسار. ای هرثمه! عمر من سر آمده و رحلت من نزدیک است. ای مأمون سرکش قصد دارد ما با ((انگور)) و ((انار)) مسموم کند. انگور را با داخل کردن نخی سمّی در آن مسموم می کند و انار را به دست غلامی که با انگشتان آلوده به سم برایم آب انار می‌گیرد.
مأمون، روز آینده م
را فرا می خواند و برایم انگور و انار می آورد و مجبورم می کند بخورم. من می خورم و مسموم می شوم و از دنیا می روم. سپس او می خواهد خودش مرا غسل دهد. تو پنهانی ه ا بگو که من گفه‌م او مرا غسل و کفن و دفن نکند و گرنه عذابی که رایش ب تأخیر افتاده لو می افتد و گرفتار چیزی می‌شود که ن می‌ترسد. این را که بگیی از این کار منصرف می‌شود.»
سپ فرمود:« وقتی وست مرا غسل دهند، او در جای بندی ی نشیند نگاه می‌کند. در این هنگم می بینی خیمه ای سفید در کنار خانه زده می شود. را با ان لس هایم ببر و پشت خیمه بگذار و همانجا بایست تا دوباره م ببینی. پرده خیمه را با نزن که هلاک می وی. مأمون به و م گویگر شما نمی گویید هر امامی را فق امام بعد از او سل می دهد؟ پ الان حضرت علی بن موسی علیه السلام را چه کسی غسل می دهد؟ پسر او هم که ر ((مینه، مدینة النبی، یثرب|مدینه )) است و ما در ((طوس ))!»
ا
ی هرثمه، تو به او نین پاسخ ه:« ه، همین طور است. اما اگر ظالمی با زور و اجبار، امامی را غسل دهد، امامت او باطل نمی شود و امامت امام بعد از او هم به قوّت خود باقی است. اگر علی بن موی علیه السلام اکنون در مدینه بو، فرزندش ((حضرت امام محمد جود علیه السلام|محمد تقی علیه السلام)) او را جلو جشم یران غسل می‌اد و لن هم کسی جز فرزند او نیست که او را غسل می‌دهد، اما مخفیانه.»
-سپس حت ود: قی سند مر غسل دهند، در جای بنی می نی ا نگه ک ین نگم می بنی خیه ای سید ر کر خانه ی د. مر ا همان لاهایم ببر یمه ذار و همان یست تا دوباره م بین پده یه ا ا نن ک هلاک می شوی. ینا مون به و ی گوید: گ ا گان می کند که ما ا سل نمی د، مر اا. اان ر لی بن موسی یه لم را چ ک غس می دهد او م ک ((مدینه، مینة النبی یثرب|ین )) ات ما در ((وس ))! ای ره و و چنی ه: به ینر است. +پس از لحتی ی یی ک یمه سمن رف و من غسل داده و کفن شده، جا تم. ما ه سی ق ید. مون میخاد قر رش ((ه ری|هارون )) ا قلهی قبر ن ر هد و این هگ نی نیست. چون هرچه کلنگ می نن، مین حتی ه ازه گن نخن کده نمیشود. وقی که خسته شدن، از جا من به ممو بگو کلنگی در له قر ارون بزند.
نا
گان بری کندهشده و ماد، شکا می د. ر ای حا ا ا قبر نکن لکه صبر کن تا آب سفید گی را ر کند، سس یک ماهی زر د آ پیدا می شود س مدّتی، مهی غای می گردد و آب و می نشید. بعد ا ای، مرا وارد قبر کن. وی من خاک رید، چرا که قر، خودش پ ی ود.
آ
نه گم ه خاطر بسر ب آن ل کن.»
-ما ر ظالمی ب ر و اا ما را سل د، امامت او بط نمی د و اما ام بد و هم به قوت ود ای است و علی بن وی یه م در دیه بود فش ((حضرت اا محد جو یه الم|ممد تقی عیه لام )) او لو جشم یگر سل می اد اا م کسی جز فرزد آن حضر یست که او ر ل می د. اه بور مخی لاتی ی ینی که یم ب سمن ف من س دده د و کن ش، ا . +ا دلی ون و گیا از د امام رضا بین دم و مان اندی ب ، مضطرب و اراحت ودم. ا مرا کسی نمی دانست، جز ی تعالی. />دای مون مرا خست و ت:« برو حضرت اباحس و و ا م تشریف ی ید یا ما م شما ری» />من دت اا رتم. فرود آنچه ر گتم به خاطر سپری؟»
گف
م:« له.» />فرمود:« ک های بیوری. م می انم مون و ا ای چ ینجا فرستاده />وقی اما ارد ملس ممون ، أمون رخاست دت در گدش انداخت و یشانی‌اش ا بد و ا ک خدش نشاند.
-!فن />سپس ا سوی قبر کنید. این هنگا ممو می اد ر درش ((هان رشید|اون )) ر به بر من دد این رگ ی نیست. چن هه کن ی ند، ی به انا ن یک ان از ی کنده نمی ود وتی ک دند به مأمون ا ا م بگو را یه الام امر فرمود که تنها یک کلگ به ر هرو بنید. +اعتی و خن گفت. سپس ب عضی از امانش دستور داد برایش گر و انار بیاورند. من این را شنیدم، دیگر نتواستم بر کنم و حس کرد تب مرا فرا گرفت. برای یکه کسی از حا من مطّلع نشود، از لس خارج شد و در گوشه‌ی افاد. نزدیک ر شد که دید امم از نزد مأمون بیرون مد ب خانه خد رفت.
پس از آن
به دستور مأمون کن و خدزاران ب خانه او می‌رفتند. ردم می گفن رت عی بن موسی الرضا مریض شده است. اسی از شب گذشته ود ه یک بار صای صیح و فریاد ند . همه به سمت خانه مام می‌یدند. من ی ممون با سر برهنه ایستاده، دکمه ای پیاهن را باز کد و گری می کند. در میان جمعیت ودم ا صبح شد و أمون برای تغسیل اام ق کد.
م
ن خودم ا به مأمون رسانم و نچه را ک مام فرمده بود، به او گفتم. مأمون ت:« . من کاری نارم. ه چ می خواهی اام بده.»
م
اجرا همان‌طور که امام فرموده بود، پیش رفت. من پشت خیمه ایستاده بودم و صدای تکبیر و تهلی و بیح ب هم خدن ظروف و ریختن آب به گو می رسید. بوی عطری برخاست بو که تا به حال نشنیده بودم.
-ناگاه قبری کنده شده و آماده، آشکار می شود. در این حال مرا وارد قبر نکن بلکه صبر کن تا آب سفید رنگی، قبر را پر کند، سپس یک مهی بزرگ در آن آب پیدا می شود پس از مدّتی، ماهی غایب می گردد و آب فرو می نشیند. بعد از این، م وارد بر کن. روی من خاک نریزند، چرا که قبر، خودش پر می شود.

سپس فرمود: آنچه گفتم ر
ا به خاطر بسپار و به آن عمل کن.

هرثمه می گوید: ب
ا دلی محزون چشمی گریان از خدمت حضرت بیرون آمدم و مانند دانه ای بر سر آتش، مضطرب و ناراحت بودم. حال ما کسی نمی دانست، جز خدای تعالی.

!مسموم
کردن حضرت با سم
هرثمه می گ
وید: مأمون مرا خواست و گفت: برو خدمت حضرت ابوالحسن و بگو شما نزد ما تشریف می ورید یا ا خدمت شما برسیم؟ من رفتم خدمت آن حضرت.

فرمود: آنچه گفتم و سف
ارش نمودم را به خاطر سپردی؟

گفتم: بله، فرمود: کفشه
ای مرا بیاورید. من می دانم مأمون ترا برای چه اینجا فرستاده! هرثمه کفشها را می آورد و حضرت به سوی مأمون می روند.

هرثمه می وید: وقتی حضرت وارد مجلس مأمو شدند، مأمون برخاست و دست در گردن حضرت انداخت و پیشانی اش را بوسید و در کنار دستش نشاند.

ساعتی با حضرت سخن گفت. سپس به بعضی ا
ز غلامانش دستور داد تا برایش نگور و انار بیارند؛ تا این را شنیدم، دیگر نتوانستم صبر کنم و حس کردم تب مرا فرا گرفت. برای اینکه کس از حال من مطّلع نشود، خود را عقب کشیدم و از مجلس خارج شدم در گوشه ای از خانه افتادم. نزدیک ظهر شد که حس کردم آن حضرت از نزد مأمون بیرون آمد و به خانه خود رفت.

سپس به دست
ور مأمو پزشکان و خدمتگزاران به خانه آن حضرت رفتند. مردم می فتند: حضرت علی بن موسی الرضا مریض شده است. شب شد و پاسی از شب گذشت که یک باره دای صیحه و فریاد، بلند شد، همه به سمت خانه حضرت دویدند. دیدم مأمون با ر برهنه استاده دکمه های پیراهن را باز کره و ه می کند. من در میان جمعیت بودم تا صبح شد و مأمون برای تجهیز حضرت اقدام کرد.

!اقدام مامون
برای تجهیز حضرت و صحت پیشگوئیهای حضرت />من خودم را به مأمون رساندم و آنچه را که حضرت فرموده بود، به او گفتم. مأمون گفت: باشد. من کاری ندارم. هر چه می خواهی انجام بده. هرثمه می گوید: جریان ،همانطور که حضرت فرموده بود، انجام شد و من پشت خیمه ایستاده بودم که صدای تکبیر و تهلیل و تسبیح بلن د و صدای به هم خوردن ظروف و ریختن آب به گوش می رسید. بی عطری برخاسته ود که تا به حال نشنیده بودم.

سپس مأمون ه
مان سؤالی که حضرت فرموده بود را از من پرسد که مگر شما نمی گوئید امام را کسی جز امام غسل نمی دهد؟ من نیز پسخ حضرت را به او فتم و او سکوت کرد. جریانات یکی پس از دیگری و همان گونه که حضرت فرمود بود انجام شد.
/>وقتی کلنگ بر زمین اثری نکرد، مأمون گفت: ای هرثمه! نمی بیی زمین قبول نمی کن؟ من جای قبر را نشان دادم و خودم یک کلنگ زدم. قبری آماده، ظاهر شد. مأمون بهت زده شده بود. قبر پر از آب شد و سپس آن ماهی ظاهر شد و بعد پنهان گشت و آبها به زمین فرو رفت. من بدن مطهّر رت را کنار قبر گذاشتم ه یک بار پارچه ای سفید قبر را پوشاند و بدن پاک آن حضرت بدون اینکه من یا خص دیگری دست بزد، ورد بر گردی. مأمون گفت: خاک بریزید. گفتم: نه. حضرت فرمود قر من خوش پر می شود. قبر پر شد و مأمون برگشت.

!عکس العمل مامون و تهدید هرثمه
سپس مرا طلبید و
گفت: ای هرمه! ترا به خدا آنه از علی بن موی نیده ای برای من بگو. من گفتم همینها بود که دیدی. مأمون گفت: آیا غیر از اینها هم چیزی به تو راز دیگری نگفته؟ گفتم: چرا. داستان انگور و انار. مأمون رنگ خود را باخت و زرد شد، سرخ شد و سپس سیاه شد و بی هوش روی زمین افتاد.

در حال بی هوشی می گ
فت: وای بر مأمون، از جانب خدا! وای بر مأمون از جانب ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|حسن ))و ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین ))! وای بر مأمون از جانب ((حضرت امام سجاد علیه السلام|علی بن الحسین ))و ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|محمد بن علی ))و ((حضرت اام جعفر صادق علیه السلام|جعفر بن محمد ))و ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|موسی بن جعفر ))! وای بر مأمون از جانب علی بن موسی الرضا! به خدا قسم این است زیان آشکار!

هرثمه می گ
وید: من او را به حال خود گذاشتم و به گوشه ای رفتم. او پس از لحظاتی مرا صدا کرد. آمدم و دیدم مانند افراد مست نشسته است. به من گفت: ای هرثمه! به خدا قسم تو از علی بن موسی و هر کس ک در زمین یا آسمان است، نزد من عزیزتر و قیمتی تر نیستی. اگر بشنوم آنچه شنیده ای و دیده ای برای کسی بگویی ترا خواهم کشت. گفتم: اگر کلامی از این ها بر زبانم جاری شد، خون من بر تو حلال باشد. مأمون گفت: نه. باید عهد کنی بر تمان آنها. من عه کردم.

مأمون دستها را به هم کوبید و گفت : ای وای بر من! از مردم می ترسند ولی از خدا نمی ترسند، در حالی که خدا همی
شه با آنهاست. هنگامی که نقشه هائی می کشند که خداوند راضی نیست و خداوند بر آنچه انجام می دهند احاطه دارد. (سوره نساء آیه 108)
+سپس ممو همان ای را که امام رموده بود ا من کرد و من نی اسخ او را دادم. همه چیز بر ب گفتهی امام یش رفت و وتی لنگ بر مین اری نکرد، من جای قبر را نشان دادم و خودم کلن دم. بر مادهای پدیدار شد و مأمون مبو ماند. قبر پر از آب شد، سپس ماهی‌ای ظاهر شد و بعد پنهان گشت و آبها به زمین فرو رفت. من بدن مطهّر مم را کنار قبر گذاشتم. ناها پارچهای سفید قبر را پوشاند و بدن پاک آن حضرت بدون اینکه من یا ک دیگری ب دت بزند ورد قبر شد. مأمون گفت: خا بیید.» گفتم:« نه. امام فرموده خود قبر ر می شود.» قبر ر شد و مأمون برگشت.
 +سپس مرا طلبید و گفت:« ای هرثمه! تو را به خدا، آنچه از علی بن موسی شنیده ای برای من بگو.»
 +من گفتم:« همین ها بود که دیدی.»
 +مأمون گفت:« آیا غیر از اینها هم چیزی به تو گفته؟»
 +گفتم:« چرا. داستان انگور و انار.»
 +رنگ صورت مأمون زرد شد، سرخ و سپس سیاه شد و بی هوش روی زمین افتاد.
 +و در همان حال بی هوشی می‌گفت:« وای بر من! در پیشگاه و ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا )) و ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی )) و ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه )) و ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|حسن )) و ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین )) و ((حضرت امام سجاد علیه السلام|علی بن الحسین )) و ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|محمد بن علی ))و ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|جعفر بن محمد )) و ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|موسی بن جعفر )) و علی بن موسی الرضا چگونه پاسخ گویم؟! به خدا قسم زیان آشکار همین است!»
 +من او را به حال خود گذاشتم و به گوشه ای رفتم. پس از لحظاتی مرا صدا کرد. مثل افراد مست نشسته بود. به من گفت:« ای هرثمه! به خدا قسم تو از علی بن موسی و هر کس که در زمین و آسمان است، نزد من عزیزتر و قیمتی‌تر نیستی. اگر بشنوم آنچه را شنیده ای و دیده ای برای کسی گفته‌ای تو را خواهم کشت.»
 +گفتم:« اگر کلامی بگویم، خون من بر تو حلال باشد.»
 +مأمون گفت:« نه. باید قسم بخوری.»
 +من قسم خوردم.
 +مأمون دست ها را به هم کوبید و گفت:« ای وای بر من.» سپس آیه 108 سوره نساء را خواند:« هنگامی که نقشه هایی می کشند که خداوند راضی نیست، از مردم می‌ترسند ولی از خدا نمی ترسند، در حالی که خدا همیشه با آنهاست و به آنچه انجام می دهند آگاه است.»
 منابع: منابع:
-
بحار الانوار، ج 49، ص 293، ح 8. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 245- 250.
+بحار الانوار، ج 49، ص 293، ح 8. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 245- 250.
 مراجعه شود به مراجعه شود به
-
((خبر حضرت رضا علیه السلام از شهادت خویش))
+((خبر حضرت رضا علیه السلام از شهادت خویش))

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 یکشنبه 10 مهر 1384 [07:44 ]   5   شکوفه رنجبری      جاری 
 چهارشنبه 02 دی 1383 [12:49 ]   4   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 چهارشنبه 02 دی 1383 [11:18 ]   3   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 شنبه 23 آبان 1383 [05:31 ]   2   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 سه شنبه 14 مهر 1383 [07:46 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..