تاریخچه ی:
اصالت روح
اگر به اصالت جسم یا اصالت هر دو (اصالت ترکیب جسم و روح) اعتقاد داشته باشیم، لحظة مرگ را باید نقطة زوال انسانیت انسان و تخریب و انهدام هویت شخصی هر فرد قلمداد کنیم. اما اگر اصالت را از آن روح بدانیم، زوال جسم برابر با زوال انسانیت انسان و هویت شخصی فرد نیست، بلکه حقیقت انسان زمانی نابود میشود که نفس آدمی از بین رفته باشد.
اصالت روح به خودی خود چیزی بیش از امکان حیات پس از مرگ را ثابت نمیکند و برای اثبات بقای نفس پس از زوال جسم محتاج استدلالهای خاص آن هستیم پذیرش بقای نفس منطقاً ملازم با اثبات اصالت روح است و به همین دلیل کلیه آیاتی که بر بقای نفس بعد از زوال بدن دلالت دارند اثبات کنندة اصالت روح خواهند بود.
آن دسته آیات قرآن را که به حیات برزخی انسانها اشاره دارند، میتوان شاهدی روشن بر اصالت روح محسوب کرد.
آیاتی که به مساله مرگ انسان میپردازد، به وضوح میتوان به اصالت روح پیبرد
وَالله ُخَلَقَکُم ثُمّ یَتَوَفّاکم (خدا شما را آفرید، سپس جان شما را میگیرد). سوره نحل آیه70
حَتّی اِذا جاءَ اَحَدَکُمَ المَوتَ تَوَفَّتهُ رُسُلُنا (هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد فرشتگان ما جانش را بستانند) _سوره انعام آیه 61 _اگر نفس انسانی تنها جزء و بخشی از هویت انسانی را تشکیل میداد و اصالت با روح نمیبود. لازم بود که از قبض روح به «گرفتن بخشی از وجود انسانها تعبیر میشد نه گرفتن تمام وجود او یعنی به جای «یَتَوَفّاهُم» یا «یَتَوَفّاکُم» باید «یَتَوَفّی بَعضَکُم» یا «تَوَفّی بَعضَهُم» ذکر میگردید.