اسماعیل بن احمد سامانی
«امیر دادگر - امیر ماضی»
« 295- 279 ق / 907-892 م»
بسیاری از تاریخ نگاران، سال 279 ق / 892 م، یعنی سال برپایی حکومت آزاد
امیر اسماعیل را، تاریخ واقعی سلسله
آل سامان دانستهاند، در حالی که گروهی دیگر، نصر بن احمد را یکی از امیران این سلسله به حساب آورده و به این ترتیب خاندان آل سامان را ده تن رقم زده و نگاشتهاند.
اسماعیل بن احمد در فرغانه به دنیا آمد و در آغاز کار، از جانب برادرش، نصر، حکومت بخارا را به دست گرفت و این امر به درخواست اهالی بخارا بود که از هرج و مرج حاکم بر شهر خویش به نصر بن احمد، التجا کرده بودند؛ در واقع مقارن با درگیریهای یعقوب با خلیفه، امیر
سمرقند که با انقراض
طاهریان، حفظ ماوراء النهر را پس از تهدید
صفاریان بر عهده خویش میدانست، عدهای از لشکریان خود را از بخارا به سرحد خراسان گسیل کرد تا در کرانه
جیحون از تجاوز احتمالی صفار
سیستان جلوگیری کنند. در نزاعی داخلی که بین سپاه ارسالی در گرفت، فرمانده لشکر به قتل رسید و به ناچار لشکر بدون هیچ نتیجهای به بخارا بازگشت. حاکم بخارا، احمد بن عمر، که از سوی نصر بن احمد در آن جا ولایت داشت، از بیم مؤاخذه امیر سامانی،
بخارا را ترک گفت و شهر در دست سپاهیان خوارزم و خوارج محلی دچار هرج و مرج شد. برای مدتی، شهر به دست حسین بن طاهر طائی غارت شد و چندی بعد نیز خوارج محل به بهانه هوا خواهی یعقوب بر آن جا مسلط شدند. بالاخره یکی از فقهای معتبر آن دیار به نام؛
ابو عبدالله بن ابی حفص، که ریاست عامه بخارا با او بود، از نصر بن احمد درخواست کرد تا والی با کفایتی به آنجا گسیل دارد تا آن ولایت را از هرج و مرج برهاند. نصر نیز برادر خود اسماعیل را که در دستگاه او در اداره امور قدرت و کفایت لازم را از خود نشان داده بود به آنجا فرستاد «رمضان 260 ق / جولای 874 م». به هر حال در اوایل کار، مشکل عمده اسماعیل، تحریکات ماجراجویانی محلی و مسأله راهزنان بود. اشخاص ناراضی در بخارا، دزدان را تحریک و تقویت میکردند و آنان نیز در اطراف بخارا به طور مستمر به دستبرد و غارت اموال مشغول میشدند. امیر سامانی برای دفع اشرار، از محتشمان و دهقانان ولایت که نا امنی محل، بیشترین زیان را بدانان میراسند، یاری جست. زمانی هم که به کمک آنها به غائله دزدان خاتمه داد، برای آن که این دهقانان «ملاکین محلی» را معارض قدرت خود نیابد، برخی از سرکردگانشان را به سمرقند نزد برادر فرستاد.
در هر حال از آن پس اسماعیل در بخارا به بسط قدرت پرداخت و در معامله با دربار سمرقند، چنان که باید اظهار طاعت و انقیاد نمیکرد. به طوری که رافع بن هرثمه، سر کرده صعلوکان عرب که هم عنوان امارت داشت و هم مقارن آن ایام از جانب طاهریان
بغداد بر ضد آل صفار در خراسان علم شده بود، بنای دوستی نهاد و خوارزم را نیز ضمیمه قلمرو خویش ساخت. پیشرفتهای اسماعیل بر نصر که از سوی خلیفه امارت
ماوراء النهر را داشت گران تمام شد تا آن که در جنگی که در 275 ق / 888 م بین دو بردار رخ داد، نصر مغلوب اسماعیل شد و از آن پس معترض اسماعیل نشد.
ارسال فرمان حکمروایی ماوراء النهر برای اسماعیل
با وفات نصر در 279 ق / 892 م و با توجه به رفتار نجیبانه اسماعیل با برادرش و همچنین اعتبار و حیثیتی که آل سامان به دست آورده بود، خلیفه فرمان حکمروایی بر ماوراء النهر را برای اسماعیل فرستاد «محرم 280 ق / آوریل 893 م». این امارت کارگزاری کردن برای خلیفه، چندی بعد به امارت استیلا تبدیل شد و از آن پس نیز با اظهار مجدد طاعت و انقیاد در حق خلیفه، امارت ماوراءالنهر در خاندان آل سامان موروثی شد. این که بعد از امارت نصر، بخارا به جای سمرقند، تختگاه
سامانیان شد، ظاهراً تا حدی بدان سبب بود که بخارا نزدیکترین شهر به سرحد خراسان و ماوراء النهر بود و به قول اصطخری، «هر کس آن جا میبود،
خراسان را روبه روی خویش داشت و
ماوراء النهر را پشت سر خود».
دریافت فرمان ولایت ماوراءالنهر توسط عمرو لیث صفار
با این وجود، استقلال امارت اسماعیل، از همان اوایل با ماجرای عمرو لیث صفار مواجه شد که طمع به فرمانروایی ماوراء النهر داشت. در واقع عمرو، واقع بینتر از برادر همچنین طالب صلح با
خلیفه بود. به دنبال جنگهایی که در «ثغر»
هند کرد و هدایایی که برای
معتضد خلیفه فرستاد، با وعده وعید توانست از خلیفه فرمان ولایت ماوراء النهر را که صدور آن متضمن عزل ضمنی امیر سامانی بود، دریافت کند و به این ترتیب خلیفه با این فرمان که موجب خرسندی فوق العاده عمرو لیث میشد، در واقع قلمرو سابق طاهریان را که ماوراء النهر هم جزو آن محسوب میشد، به صفار سیستان میداد که در عوض او میبایست با اتکاء به این فرمان، و با خدعه یا شمشیر، به هر نحوی که بود، آن خطه را از تصرف امیر سامانی خارج کند. اجراء فرمان که البته بدون برخورد و جنگ با امیر سامانی غیر ممکن به نظر میرسید و باطناً خلیفه هم از صدور آن
راضی و خشنود نبود بین صفار سیستان و امیر سامانی در گرفت که در این بین عمرو که مغلوب و اسیر شد.
واقع آن بود که بر حسب روایت طبری، در تمام ماوراء النهر، مردم و به ویژه طبقات نجبا و دهقانان، طالب آرامش و صلح بودند و به همین سبب به حکومت خاندان سامانیان بیشتر از ماجراجویی صفار، که دوام دولت خود را به جنگ و شمشیر وابسته میدانستند رغبت نشان میدادند. به خصوص که مردم در ماوراء النهر، مطمئن بودند که به رغم فرمانی که خلیفه برای عمرو لیث فرستاد، میل باطنی و قلبی او را اسماعیل بود که البته نظم و امنیت مملکت بر دست سامانیان که عمال رسمی خلیفه و جانشینان رسمی
آل طاهر بودند، بیشتر تأمین میشد تا به وسیله صفاریان که تا اندازهای مخل امنیت آنان محسوب میشدند و در عین حال از نظر خلیفه هم تا حدودی یاغی شناخته میشدند. در حقیقت در ماوراء النهر، عام و خاص سامانیان را میخواستند. به خصوص که شهرت عدالت، نرمخویی و جوانمردی اسماعیل هم باعث شد تا عده زیادی از لشکریان صفار نیز به امیر سامانی علاقه مند شوند.
به اسارت درآمدن لشکر عمرو لیث صفار
در یک تلاقی که بین اسماعیل با بخشی از سپاه عمر و لیث در حدود جنوب رود آموی رخ داد «286 ق / 899 م»، سردار لشکر عمرو، به نام محمد بن بشیر و به قولی محمد بن لیث، مغلوب و کشته شد و لشکرش نیز به اسارت درآمد. اما امیر بخارا که در این موارد همیشه نجابت انسانی و عدالت جوانمردانه از خود نشان میداد، اسیران را بدون «فدیه» آزاد کرد و بدین گونه برتری اخلاقی خود را نیز بر عمرو ثابت کرد. این اقدام میل و علاقه عده زیادی از نام آوران سپاه عمرو را نیز به جانباسماعیل کشانید و چون امیر صفار حاضر نشد از نصیحت آنان پیروی کند و از عزیمت جنگ باز ایستد، عده زیادی از آنان، پیش از شروع جنگ بیعت خود را با عمرو نقض کردند و جمعی هم در طی نبرد که نزدیک بلخ روی داد «287 ق / 900 م» به اردوی اسماعیل ملحق شدند. همین قضیه شکست عمرو و پس از آن اسارت او را باعث شد و خلیفه که باطناً از این شکست راضی بود، مسرت خود را اعلام و طی فرمانی، قلمرو ماوراء النهر را به اسماعیل واگذار نمود.
بدین گونه غلبه اسماعیل بر عمرو لیث که خطر صفار را از سر
خلافت دور کرد، امیر سامانی را نزد خلیفه محبوب نمود و از این رو خراسان هم به قلمرو او افزوده شد. چنان که سیستان نیز هر چند در دست اخلاف عمرو باقی ماند، ولی از سوی خلیفه ضمیمه قلمرو سامانی شد.
لشکرکشی داعی علوی از طبرستان به جرجان
اما در جرجان، سید محمد بن زید داعی علوی، که صاحب طبرستان و
دیلم بود با امیر سامانی به منازعه برخاست و پنداشت که بعد از عمر و لیث، میتواند خراسان را به حوزه طبرستان ملحق کند. از این رو از طبرستان به جرجان لشکر آورد تا کارگزاران اسماعیل را از خراسان بیرون کند. امیر بخارا نیز لشکری بسیار، به همراه یک تن از سرداران خویش به نام؛ محمد بن هارون، که از طبقات عامه بیرون آمده بود، به دفع وی گسیل داشت. در جنگی که در نزدیکی جرجان بین دو سپاه روی داد، نخست محمد بن هارون شکست خورد، اما چون لشکر طبرستان در تعقیب او پراکنده شدند، بازگشت که این بار در نبردی خونین، شکست سختی بر سپاه علوی افتاد، چنان که محمد بن زید داعی به سختی مجروح شد، پسرش زید هم به اسارت درآمد «287 ق / 900 م»که پس از آن خلیفه امارت این ولایات را به سامانی سپرد.
محمد بن هارون که از سوی امیر سامانی، امارت جرجان و طبرستان یافت، چندی بعد در صدد کسب استقلال برآمد و بر بخارا یاغی شد. همچنین
ری را به دعوت و تشویق ناراضیان آن دیار از دست عمال سامانیان گرفت «289 ق / 902 م» اما خلیفه که ولایت ری را با حکومت قزوین و زنجان، به امیر سامانی داده بود، تمام این نواحی را به امارت «خراسان ضم کرده بود». اسماعیل هم محمد بن هارون را با امید و وعده به بخارا کشاند و با این حربه در میا راه توقیف کرد. ری را به برادر زاده خویش؛
منصور بن اسحاق، و چندی بعد جرجان را به پسرش احمد سپرد و بدین گونه قلمرواش از زنجان و ری تا فرغانه و چاچ بسط یافت.
آمدن امیر اسماعیل با غنایم بسیار به بخارا
امیر سامان از همان آغاز امارت، نظارت بر ثغر ترک، در آن سوی سیحون را که مقابله با هجوم کفار به شهرهای اسلام و سعی در تدارک اسباب غزو و جهاد در بلاد آنها به هنگام ضرورت نیز بر عهده آل سامان بود، اهتمام وافی داشت. چنان که پس از وفات برادرش نصر، و بلافاصله بعد از دریافت منشور عمل ماوراء النهر، لشکر به جنگ ترکان قرلقی برد «محرم 280 ق / آوریل 893 م» و با تحمل محنت بسیار، شهر «طراز» را محاصره کرد. عاقبت امیر طراز بیرون آمد و اسلام آورد که با بسیاری از دهقانان و طراز گشادهرو شد و همچنین کلیسای بزرگ را
مسجد جامع کردند و به نام امیر المؤمنین معتضد بالله خطبه خواندند و به این ترتیب امیر اسماعیل با غنایم بسیار به بخارا آمد. «نرشخی: تاریخ بخارا، ص 102».
امیر اسماعیل در اواخر دوران امارت خویش، با هجوم دسته جمعی تعدادی از طوایف ترک مواجه شد که با عدهای بی شمار به نواحی شهرهای مسلمین روی آورده بودند. چنان که در اردوی آنها بیش از هفتصد بسته که متعلق به سرکردگان قوم بود وجود داشت. اسماعیل لشکری گران برای دفع آنان فرستاد و تعداد کثیری مطبوعه هم به لشکر او پیوستند و بدین گونه سپاه مسلمین بر ترکان شبیخون زده و تمامی آنها را تار و مار کرد. که در این بین عده بسیاری از ایشان کشته و تعداد زیاد هم به اسارت درآمدند، حدود رجب 291 ق / می 904 م، طبری III، 2249«.
ره هر حال در اواخر عمر، اسماعیل سامانی به قول مؤلف تاریخ بخارا، به حکم خلیفه «از عقبه حلوان و ولایت خراسان ]تا[ ماوراء النهر و ترکستان و سند و هند» را در ولایت خویش داشت. اما به بخارا علاقه خاصی میورزید و از آن جا به «شهر ما» یادی میکرد که در توسعه و ترقی آن اهتمام بسیاری نیز به خرج داده بود. در آخر عمر هم که فردی رنجور شده بود، طبیبان بخارا تغییر آب و هوا را برایش لازم دیدند. از این رو از «جوی مولیان» که کوشک امیر در آن جا بود و آب و هوایی مرطوب داشت به قریهای به نام زرسان، نزدیک بخارا منتقل شد و در آن جا مدتی به تفریح و شکار اشتغال داشت تا آن که در صفر 295 ق / نوامبر 907 م« درگذشت. پس از مرگ ویاو را »امیر ماضی« خواندند، چنان که اخلاف نیز بعدها او را پس از مرگ به القاب خاص میخواندند.