روزی
محمد بن عبدالله بن حسن سر راهش امام صادق علیه السلام را دید و او را به منزلش دعوت کرد. امام نپذیرفت ولی فرزندش،
اسماعیل ، را به منزل محمد بن عبدالله فرستاد و به او توصیه فرمود در آنجا سخنی نگوید.
محمد بن عبدالله به منزلش که رسید دوباره پیکی برای امام فرستاد و درخواست کرد دعوتش را بپذیرد. اما امام مجدداً نپذیرفت. پیک محمد بن عبدالله خبر خودداری کردن امام را که به او داد، محمد بن عبدالله خندید و گفت:« من می دانم تنها چیزی که مانع آمدن او به منزل من است این است که او در صحف نگاه می کند.»
اسماعیل، فرزند امام صادق علیه السلام، به منزل برگشت و سخن محمد بن عبدالله را برای پدرش بازگو کرد. امام کسی را نزد محمد بن عبدالله فرستاد و به او پیام داد که اسماعیل به من چنین چیزی گفته است و تو راست گفتی و تصدیق کرده ای که من در صحف پیشینیان از پیامبران صحف حضرت
ابراهیم و
موسی ، نگاه می کنم. اگر قبول داری که صحف نزد من است، از خودت و پدرت بپرس که آیا نزد شما دو نفر
صحف ابراهیم و موسی هست ؟
پیام حضرت که به محمد بن عبدالله رسید او سکوت کرد و حرفی نزد حضرت وقتی سکوت محمد بن عبدالله را دید فرمود: (اذا اصاب وجه الجواب قل الکلام )، (پاسخ وقتی صحیح و درست باشد گفتار کم می شود.
مراجعه شود به
برخورد با عبدالله بن حسن
دلسوزی برای محمد بن عبدالله بن حسن
دلسوزی برای هدایت دیگران
توجیه یاران