ابو محمد حسن بن علی داعی
« 304 - 301 ق / 917 - 914م»
با گذشت سیزده سال از مرگ
محمد بن زید داعی «287 ق / 900 م»، از دست رفتن استقلال
طبرستان و حاکم شدن عمال سامانی، با وجودی که با حسن رفتار با مردمان آن دیار برخورد میشد، اما ناخرسندی و نارضایتی از حاکمیت عمال سامانی و خراسان برای مردمان آن دیار گران میآمد.
با مرگ ابوالعباس عبدالله که همواره با عدل و داد در منطقه برخورد میکرد و جانشینی صعلوک که پیش از آن والی
ری بود، این نارضایتی بیشتر شد.
روی کار آمدن ناصر کبیر
در طی این سال ها، سیدی به نام ابو
محمد حسن بن علی، از یاران و نزدیکان محمد بن زید، که خود فقیه، ادیب و مجاهد بود، زمان را برای خروج مجدد و احیای امارت زیدی در طبرستان مناسب یافت.
این سید که بعدها خود را
ناصر الحق لقب داد، از یاران محمد بن زید بود که از علما و مجاهدان
زیدیه محسوب میشد.
او در جنگ هایی که همراه محمد بن زید کرده بود بر اثر ضربه سلاح دشمن و یا در دوران اسارت و شکنجههایی که دیده بود، به گوشش آسیب رسید که به همین سبب او را
اطروش به معنی کر
میخواندند.
وقتی تعداد قابل ملاحظهای از اهل
گیلان و دیلم هوا خواه سید اطروش و تابع طریقه او شدند، او به عنوان خونخواهی محمد بن زید، خود را آماده خروج نشان داد.
هنگامی که بزرگان گیل و دیلم بر وی جمع آمدند و با او بیعت کردند، نهضت خود را آشکار ساخت. آن گاه پسر خود ابوالحسن احمد را که بعدها
صاحب جیش ، سپهسالار خوانده شد، به رویان فرستاد و خود نیز به کلار رفت.
در کلار، اسپهبد ولایت با او بیعت کرد و در رویان اهل ولایت به حمایت از صاحب الجیش، عاملی را که از جانب سامانیان در آن جا بود، از شهر بیرون راندند.
اطروش از کلار، خویشاوند خود سید
حسن بن قاسم را به چالوس فرستاد. در برخوردی که بین سپاه داعی با لشکر سامانیان روی داد،
ابن صعلوک با پانزده هزار سپاهش با او رو به رو شد.
حصار چالوس که از دیر باز برای مقابله با طوایف دیلم برای حفظ شهر به وجود آمده بود، با خاک یکسان شد و خون کشته شدگان قوم با امواج رود به دریا رفت.
بالاخره ابن صعلوک شکست خورد و اهل شهر، مقدم سپاهیان داعی را با خرسندی استقبال کردند «جمادی الثانی 301 ق / ژانویه 914 م». ابن صعلوک در آمل و ساری نیز نتوانست در مقابل یاران داعی مقاومت کند در نتیجه به
گرگان و
ری رفت.
فرصتی دوباره برای علویان
داعی جدید که بعد از خروج، به نام
ناصر الحق و
ناصر کبیر خوانده شد، در آمل به سرای
حسن بن زید نزول کرد و از اهل آن جا به اخذ بیعت اهل بیت، آن گونه که در نزد ائمه زیدی معمول بود، اقدام کرد.
در ساری هم عبدالله پسر حسن العقیقی به حمایت او
علم سپید بیرون آورد و با فوجی از
گیل و دیلم که ناصر در تحت فرمانش گذاشته بود، با اسپهبد شهریار محاربه کرد، هر چند عقیقی کشته شد و اسپهبد با ارسال سر او برای ابن صعلوک، وفاداری خود را نسبت به
سامانیان نشان داد، اما مقارن کشته شدن امیر احمد بن اسماعیل در
بخارا، ساری به دست ناصر افتاد و پسر او،
ابوالقاسم جعفر، از آن جا در مقابل سپاه بخارا دفاع سرسختانه کرد که سرانجام طبرستان برای ناصر، آزاد شد.
اسپهبد شروین با وی صلح کرد که دولت علویان این گونه، برای باری دیگر در طبرستان فرصت تجدید یافت.
اما ناصر کار امارت را به خویشاوندان خود، حسن بن قاسم واگذاشت که به همین سبب پسرانش از او ناخرسند شدند. پسرش
ابوالحسین احمد معروف به صاحب جیش که ظاهراً به جهت امامی بودنش در نزد پدر چندان مقبول نبود در طی بعضی اشعار خود بر این انتخاب پدر اعتراض هم کرد.
پایان کار ناصر کبیر
ناصر در اواخر عمر از حکومت کناره گرفت و با توجه به توطئه حسن بن قاسم، زمام امور کارها را به دست فرزندش ابوالحسین احمد سپرده بود.
وی در شعبان 304 ق / فوریه 917 م دار فانی را وداع گفت. مدت حکمروایی او دو سال و سه ماه و چند روز بود. ناصر کبیر در عصر خود به فضل و ادب و زهد و ورع شهرت داشت و مجلس او محل تردد شعرا، اهل فضل و اصحاب نظر بود.
وی شاعری ظریف طبع، نکته سنج و با ذوق بود که ظاهراً مدتی نیز از محضر
امام حسن بن علی العسکری «ع» استفاده کرده بود و در مسأله امامت هم بنا بر پارهای مآخذ، تصنیفاتی داشت.
ناصر در مذهب زیدیه صاحب مقالات خاصی است و
فرقه ناصریه در قوم بدو منسوب است.