ابوسفیان
نام پدر
معاویه را ابوسفیان گفته اند، ولی نسب شناسان معروفی مانند اصمعی و کلبی در توضیح این سخن
امام حسنعلیهالسلام که به معاویه گفت: «من بستری را که محل پیدایش تو شد، می شناسم». گفته اند که پدر معاویه یکی از این چهار تن است:
عماره بن ولید،
مسافرین عمرو، ابوسفیان و عباس،
عمار، مسافر و عباس از باران بزم ابوسفیان بودند و
هند در مجلس آنان شرکت می کرد. بیش تر مردم مکه، مسافر را پدر معاویه می دانستند. زمانی که هند باردار شد. مسافر از ترس رسوایی به سرزمین حیره گریخت و هنگامی که خبر ازدواج ابوسفیان و هند را شنید. در گذشت.
معاویه در خانه ابوسفیان بزرگ شد. ابوسفیان از مخالفان سرسخت اسلام بود و در
مکهمسلمانان را می آزرد. او پس از
جنگ بدر و نابودی سران مکه، ریاست مشرکان را به دوش گرفت و جنگ های
احد و
خندق را بر ضد پیامبر سامان داد. وی پس از فتح مکه به ناچار اسلام آورد. ولی هم چنان منافق باقی ماند و هیچ گاه اسلام به قلبش راه نیافت.
در دوران خلافت
عثمان، ابوسفیان سوگند خورد بهشت و دوزخی وجود ندارد و به فرزندان امیه چنین اندرز داد: اینک که پس از
ابوبکر و
عمر، خلافت به دست شما افتاده است، مانند توپ با آن بازی کنید. او و واپسین روزهای عمر کنار آرامگاه حضرت
حمزه شتافته، پای بر گور آن حضرت کوفت و گفت: برای چیزی با ما جنگیدی که سرانجام به دست ما افتاد ابوسفیان در روزگار خلافت عثمان خدای را چنین می خواند: حدایا کار را به اوضاع جاهلیت بازگردان و حکومت را حکومتی غاصبانه سازو ارکان زمین را برای بنی امیه قرار ده!
ابوسفیان، صخر بن حرب بن امیّه، از رؤسای
قریش در دوران جاهلیت و پدر
معاویه بنیانگذار خلافت اموی بود، او پیش از اسلام پیشینه بازرگانی داشته است و پس از ظهور اسلام در زمره مخالفان رسول اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در آمد.
در سال دوم هجرت، کاروان تجاری قریش به ریاست ابوسفیان، تحت تعقیب سپاه اسلام قرار گرفت و ابوسفیان از خطر گریخت ولی بعد از آن
نبرد بدر در گرفت: در این جنگ قریشیان شکست خوردند و حنظله پسر ابوسفیان نیز کشته شد و پسر دیگرش عمرو، اسیر شد.
در سال سوم هجری، ابوسفیان در رأس سپاهی بزرگ، به قصد انتقام از مسلمانان
جنگ احد را به راه انداخت. او پس از آن با یاری یهودیان مدینه، پیکار
خندق را بر ضد اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ترتیب داد؛ امّا با تدبیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سپاه ابوسفیان و متحدان او، ناکام ماندند.
او پس از
صلح حدیبیه، منافقانه در تکاپوی آشتی با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر آمد و رهسپار مدینه شد، ولی با بی اعتنایی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مواجه گشت. او سرانجام به هنگام
فتح مکه با وساطت
عباس بن عبدالمطلب، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و اسلام آورد! و حضرت خانه او را در مکه پناهگاه اعلام فرمود.
در همان سال او در
جنگ حنین شرکت کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز غنایمی به او بخشید. پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم، وی نخست سعی کرد که خود را به حضرت علی علیه السلام نزدیک کند و برای رسیدن به خلافت، به حضرت پیشنهاد کمک و یاری داد و احتمالاً در اندیشه فتنه انگیزی بود؛ ولی حضرت پیشنهاد او را به شدت رد کرده و او را طرد کرد.
می گویند او در
نبرد یرموک شرکت داشت و از ناحیه چشم نیز آسیب دید. پس از رسیدن
عثمان به خلافت، ابوسفیان نزد وی و در جمع امویان گفت: اکنون خلافت به دست شما افتاده، آن را میان خود بگردانید و نگذارید از دستتان بیرون افتد.
از آن پس ابوسفیان خود را به خاندان امیه و عثمان نزدیک کرد تا اینکه سرانجام در سال 30 یا 33 قمری درگذشت.
منابع:
الطبقات الکبری، الاستیعاب، اسد الغابه، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی