منو
 کاربر Online
605 کاربر online
تاریخچه ی: آنتوان چخوف

در حال مقایسه نگارشها

نگارش واقعی نگارش:13


زندگینامه

آنتوان چخوف در هفدهم ژانویه سال 1860 در "تاگانرک" به دنیا آمد. ابتدا در مدرسه یونانی "کلیسای امپراطور قسطنطنین" و بعد در مدرسه "گرامر" تاگانرک به تحصیل پرداخت.



تصویر

چخوف تحصیلات پزشکى خود را در سال 1879در دانشکده پزشکى دانشگاه مسکو آغازکرد. در زمان دانشجویى، براى گذران زندگى خود و خانواده اش ، صدها داستان کوتاه نوشت .

چخوف دیپلم دانشکده پزشکی را در سال 1884 گرفت .تابستان آن سال برای استراحت به «بابکیو» رفت و در آنجا با «ساروین» مدیر روزنامه معروف پترزبورگ آشنا شد.
نامه های چخوف به ساورین معروف است و این مرد ناشر غالب آثار بعدی چخوف می باشد. در سال 1886 اولین نمایشنامه اش را به نام «آواز قو» در یک پرده تنظیم کرد و در سال 1877 مسافرتی به جنوب روسیه داشت که تأثیرات خاص آن سفر در اثر معروفش به نام «استپ» آشکار است.
آثار معروف چخوف در این سال عبارتست از «هنگام سحر» که مجموعه داستان است و «ایوانف» یک نمایش چهار پرده ای که هم در مسکو و هم در پترزبورگ به نمایش گذارده شده است.
در سال 1888 با جمعی از دوستان و از آن جمله «ساروین» به کریمه رفت و در آنجا داستانهای معروف «استپ، روشنایی ها، جشن تولد، زنگها» را نوشت و لطیفه ای به نام «خرس» در یک پرده تنظیم کرد.
در سال 1888 جایزه پوشکین (به مبلغ 500 روبل» به وسیله آکادمی علوم امپراطوری به او اعطا شد و در سال بعد عضو جمعیت دوستداران (ادبیات روسی) شد و در همین سال بود که نمایش «دیو جنگل» را در چهار پرده تنظیم کرد. لطیفه «خواستگاری» را در یک پرده و داستان معروف «افسانه خسته کننده، از دفتر یادداشت یک پیر مرد» را نوشت.
در 1891 «فراریان ساخالین»، «دوئل» و «زنان» را نوشت و سفری به اروپای غربی کرد. در سال 1892 به ایالت نوگورود رفت تا به قحطی زدگان آن ناحیه کمک کند و سازمانی برای امداد به آنها ایجاد کرد و خودش هم از مسکو به ده «میلخوف» نقل مکان کرد و در دهکده مزبور هم به مبارزه بر علیه بیماری وبا که تازه شایع شده بود پرداخت.
آثار معروفش در این سال عبارتست از داستانهای: اطاق شماره 6- ملخ- زوجه- در تبعید- همسایگان.
در سال 1893، «داستان مرد ناشناس» و یادداشتهای معروف مسافرت به سیبری را تحت عنوان «جزیره ساخالین» منتشر کرد.
دکترها توصیه کردند که به کریمه و یا جنوب فرانسه مسافرت کند و در این سالها و سالهای بعد بود که آثار زیر از زیر قلم استادانه چخوف به در آمد: «خانه با مزانین» نمایشنامه «شاهین دریا» داستان بلند «سه سال» و داستانهای کوتاه «جنایت»، آریادانا و «زن». و در سال 1897 به خرج خود در ده های روسیه از جمله همان دهکده ملیخوف مدرسه بنا کرد. برای راحتی دهقانان آن نواحی رنج بسیار برد و داستان های معروف «زندگی من»، موژیکها»، «درگاری» و «دریک نقطه محلی» را به رشته تحریر در آورد.
در این سال داستانهای «آدم توی جلد»، «یونچ»، «مستأجر»، «شوهر»، «خانم مامانی» را نگاشت و در سال بعد (سال 1899) داستانهای «خانم و سگ ملوسش» و «درراوین» را به رشته تحریر درآورد.

همچنین از سال 1891، چخوف کار خود را به عنوان پزشک عمومى در دهکده ملیخووا ، در فاصله 80کیلومترى جنوب مسکو، آغازکرد. بیماران از 50کیلومترى آنجا، پیاده یا با گارى می‌آمدند تا پزشک جدید را ببینند. آنها سحرگاه در مقابل مطب به صف می‌ایستادند و در برابر دریافت مراقبت هاى پزشکى معامله پایاپاى می‌کردند. چخوف جزئیات را ثبت می‌کرد، به رایگان دارو می‌داد و ظرف کمتر از 6 ماه ، 576ویزیت خانگى انجام داد. در ماه ژوئیه ، براىکمک به تحت کنترل درآوردن همه گیرى ویرانگر وبا به سمت مأمور سلامت عمومى ناحیه گماشته شد. درکمتر از 2 ماه ، تقریبا 1000 بیمار را ویزیت کرد. با شروع زمستان، همه گیرى وبا پایان یافت اما چخوف کاملا از پاىدرآمده بود.

روشن نیست که چرا با وجود مرگ برادرش نیکلاس در اثر سل ، او نسبت به حملات بیماری سل بی اهمیت بود. بیمارى او درساخالین بدتر شد اما در بازگشت به مسکو، تا سال 1897از دریافت مراقبت پزشکى امتناع کرد تا زمانیکه بیماری اورا به شدت مورد حمله قرار داد . بنا بر توصیه دکتر آلکسى اوسترومف ، -یکى از اساتید او در دانشکده پزشکى- چخوف براى علاج کامل ، به یالتا و سپس به یک مرکز نگهدارى بیماران مبتلا به سل در دریاى سیاه عزیمت کرد. البته ، او به جاى استراحت ،مشغول برنامه اى براى دریافت اعانه جهت احداث آسایش مسلولین شد.
در سال 1900 به عضویت «آکادمی علوم» درپترزبورگ انتخاب شد و نمایشنامه سه خواهر را هم در آن سال تنظیم کرد.
در این سال وضع جسمیش روز به روز بدتر می شد در سال 1901 با «اولگاکنیپر» ستاره «تاترهنری» مسکو ازدواج کرد .
او همچنین درهمین مدت 3 شاهکار خود را نوشت : "بانوى صاحب سگ(1899)، سه خواهر ( 1900)، و باغ آلبالو (1903)..
در ماه مه سال 1904 دیگر قادر نبود که از تخت به زیر آید و به اتفاق زنش به یک آسایشگاه آلمانی در «بادن وایلر» رفت و در همان آسایشگاه در سن چهل و چهار سالگی در ماه ژوئن سال 1904 بدرود زندگی گفت و جسدش را به مسکو حمل کردند و آنجا در گورستان کلیسای «نودویشی» دفن کردند.

کنستانتین استانیسلاوسکى، رئیس سالن تئاتر معروف هنر مسکو،تصمیم گرفت تا نخستین نمایش باغ آلبالو را در 17ژانویه سال 1907درگرامیداشت 44سالگى چخوف و 25ساله شدن عمر نویسندگى وى به نمایش درآورد.

بررسی آثار چخوف

اولین اثر چخوف در روزنامه فکاهی «استروکوزا» انتشار یافت و در عرض هفت سالی که در دانشکده طب به تحصیل اشتغال داشت چهارصد اثر مختلف از داستان، رمان و یادداشت و مقاله و غیره انتشار داد که معروفترین آنها: «دکتر بی مریض»، «مرد زود رنج» و «برادرم» بود.
چخوف حدود400داستان کوتاه و 6 نمایشنامه بلند نوشت . شهرت او به عنوان نمایشنامه‌نویس به خاطر نمایشنامه هاى مرغ دریایی، عمو وانیا، سه خواهر و باع آلبالوست . یش از 70فیلم براساس نمایشنامه ها و داستانهاى وى ساخته شده‌اند. قهرمانان اصلى نمایشنامه هاى او را بورژواهاى معمولى، ملاکان کوته فکر و آرسیتوکرات هاىکوچک تشکیل می‌دهند. آنها با واژگانى معمولى رنج هاى زندگى عادى را بیان میکنند. مطلب قابل توجه این نمایشنامه ها، نه حرکات نمایشی بلکه روانشناسی(امیدهاى بربادرفته ، فرصت هاى ازدست رفته ، دلدارى و پذیرش قضا و قدر) است . داستانهای کوتاه او قسمت هایى غیرقابل قضاوت ، بدون پایان ، فراموش نشدنى و در برخى موارد تکان دهنده از زندگى را یاد می‌کنند. این داستانها، امروزه هما‌‌ن‌قدر جدید و مبتکرانه هستند که یک قرن پیش بوده‌اند.

پزشکان، شخصیت هاى برجسته داستانهاى چخوف را تشکیل می‌دهندکه البته همیشه تحسین نمی‌شوند. درایوانف ، اولین نمایشنامه بلند چخوف ، دکر لوف نه تنها نمی‌تواند افسردگى ایوانف را تشخیص دهد بلکه از درمان بیمارى سل همسر وى نیز عاجز است . دورن ، یک پزشک دهکده درمرغ دریایی پس از 30سال طبابت همه چیز زندگى خود را از دست می‌دهد و مانند لوف بیش از آنکه شفادهنده باشد، اشتباه می‌کند. در سه خواهر، دکتر چبوتیکین یک شکست خورده الکلى، تصدیق می‌کند که تمام دانش خود درباره پزشکى را از یاد برده است . میخاییل آستروف ، پزشک دهکده درعمو وانیا زندگى خود را چنین توصیف می‌کند: "صبح تا شب را سر پا ، بدون لحظه اى آرامش سرى می‌کنم و سپس نگران از آنکه توسط بیمارى فراخوانده شوم ، زیر پتو می‌خوابم . در تمام این اوقات ، یک روز مرخصى هم نداشته ام ." مطمئنا ، این صداى دکتر چخوف است که از زبان دکتر آستوف می‌شنویم .

زندگی چخوف از نگاه خودش


من آنتون چخوف در هفدهم ژانویه سال 1860 در "تاگانرک" به دنیا آمده ام. ابتدا در مدرسه یونانی "کلیسای امپراطور قسطنطنین" به تحصیل می پرداختم بعد در مدرسه "گرامر" تاگانرک به تحصیل خود ادامه دادم. در سال 1879 به دانشگاه مسکو رفتم و در دانشکده پزشکی نام نویسی کردم. در آن موقع عقیده مبهم و اطلاع گنگی از دانشکده ها داشتم و یادم نیست که چرا دانشکده پزشکی را انتخاب کردم. اما بعدها هم از این انتخاب خود پشیمان نشدم. در همان سال اول دانشکده به نویسندگی در مجلات هفتگی و روزنامه ها پرداختم و وقتی دانشکده را تمام کردم نویسندگی حرفه ام شده بود. در سال 1888 جایزه پوشکین به من عطا شد در سال 1890 به جزیره ساخالین رفتم که کتابی درباره تبعیدیها بنویسم.

در زندگی ادبی بیست ساله ام صرفنظر از گزارشهای حقوقی، یادداشتها مقالاتی که روز به روز در روزنامه انتشار دادم ام -که پیدا کردن و جمع آوری آنها مشکل است- بیش از سیصد داستان و افسانه نوشته و به چاپ رسانده ام. نمایشنامه هم برای تئاتر تنظیم کرده ام.

بی شک تحصیلات من در دانشکده پزشکی تأثیر مهمی بر آثار ادبیم داشته است. اطلاعات پزشکی نیروی مشاهده مرا تقویت کرده است و دانش مرا نسبت به جهان و مردم غنی و سرشار کرده است. ارزش حقیقی این علم و تأثیر آن را در آثار ادبی من فقط یک دکتر می تواند درک بکند و بعلاوه تأثیر مستقیم علم پزشکی در آثار من چنان بوده که از خیلی اشتباهات بر کنار مانده ام. آشنایی من با علوم طبیعی و با متد و روش علمی همیشه مرا در راه منطقی نگاه داشته است و من تا آنجا که ممکن بوده است کوشیده ام که اصول علمی را مورد ملاحظه قرار بدهم و آنجا که رعایت و پیروی از اصول علمی امکان نداشته است اصلاً از نوشتن چنان مطلبی صرفنظر کرده ام.

این را باید اضافه کنم که ابداع هنری همیشه با اصول علمی وفق نمی دهد. مثلاً محال است که روی صحنه، مرگ یک نفر سم خورده را ،آنگونه که در عالم واقع اتفاق می افتد نشان داد. اما می توان با رعایت اصول علمی آن صحنه را به طبیعت نزدیک کرد. چنانکه خواننده یا تماشاچی در عین حالی که کاملاً به ساختگی بودن و عدم واقعیت آن صحنه واقف است ،دریابد که با نویسنده مطلعی سرو کار دارد.

چخوف از نگاه ماکسیم گورکی

"انسان وقتی داستان های چخوف را می خواند خود را در یکروز غمناک اواخر پائیز احساس می کند. هوا صاف و شفاف است، طرح درختها وخانه های تنگ و مردمان تیره و اندوهگین کاملاً آشکار است. همه چیز غریب، بی حرکت، بی امید و تنهاست. افق آبی رنگ و خالی، و به آسمان رنگ پریده ای منتهی می گردد. و نفس آن بر روی زمین بطور وحشتناکی یخ کرده است. زمین هم از گل و لای یخ بسته ای پوشیده شده است. فکر نویسنده بسان خورشید پائیزی با طرح خاصی جاده های یکنواخت، کوچه های کج و معوج، خانه های کثیفی که مردمان بیچاره و درمانده و ناچیز در آنها زندگی می کنند، مردمانی که از ناراحتی و تنبلی نزدیک است خفه بشوند و خانه ها را با جنجال و غو غای خواب آلوده و نامعقولی انباشته اند.
در آثار چخوف صفی از مردان و زنان از برابر ما می گذرند. آنها بنده عشقشان، بنده حماقتشان و بنده بیکارگی و غلام طمع خودشان هستند. و همه چیز خوب زندگی را برای خود می خواهند. بردگان ترسویی که به زندگی سیاهشان چسبیده اند. با انحراف، کج و کوله و بی هدف رد می شوند. زندگی را از حرفهای مفت و بی ربط خود راجع به آینده پر می کنند. و حس می کنند که در حال حاضر در جهان جایی برای آنها نیست.

غالب این مردمان خوابهای خوشی را جع به زندگی آینده بعد از دویست سال دیگر می بینند. اما خودشان به این فکر نمی افتند که از خود بپرسند اگر آنها بنشینند و به خواب و خیال بپردازند کی زندگی بشر را سر و سامان خواهد داد و او را سعادتمند خواهد کرد؟

پیشاپیش این مردم محزون وتیره دل و نومید انسان تیزبین بزرگ و دانشمندی قرار گرفته است. او به تمام ساکنین درمانده و افسرده کشورش نظر می اندازد با تبسمی محزون، با آهنگی ملایم و سرزنشی عمیق، با دردی در دل و انعکاسی از آن درد بر چهره، با صدایی صمیمی و زیبا به آنها می گوید:

دوستان من بد زندگی می کنید، اینگونه زیستن شرم آور است!

داستانی کوتاه از چخوف


بی عرضه



زندگینامه

آنتوان چخوف در هفدهم ژانویه سال 1860 در "تاگانرک" به دنیا آمد. ابتدا در مدرسه یونانی "کلیسای امپراطور قسطنطنین" و بعد در مدرسه "گرامر" تاگانرک به تحصیل پرداخت.
چخوف تحصیلات پزشکى خود را در سال 1879در دانشکده پزشکى دانشگاه مسکو آغازکرد. در زمان دانشجویى، براى گذران زندگى خود و خانواده اش ، صدها داستان کوتاه نوشت . هنگام فارغ التحصیلى در سال 1884، نویسنده اى شناخته شده بود و به طور منظم با روزنامه "نوو ورمیا"درسن پیترزبورگ همکارى می‌کرد. اما در سال 1890، افسرده از مرگ برادر و بیزار از مسکو و خودش تصمیم گرفت از راه سیبرى با سفرى 8000کیلومترى و بسیار دشوار و پرزحمت به ساخالین برود، تبعیدگاه یخ زده و دوردستى که10000 مجرم و زندانى سیاسى در آن زندگى می‌کردند. او درصدد افشاى شرایط ناگوار زندانیان سیاسى سزار بود.
چخوف درساخالین ، یک بررسى آمارگونه پزشکی روى مجرمین انجام داد،شرایط زندگى آنها را مورد بررسى قرار داد، آمار مرگ ومیر ایشان را تنظیم کرد و شرح مفصلى از "نهایت خرد شدن بشر" نوشت . کتاب او، جزیره ساخالین ،باعث آغاز به کار یک تحقیق رسمى شد اما به عنوان پایان نامه دکترا مورد پذیرش رئیس دانشکده پزشکى مسکو قرار نگرفت ، زیرابیش از حد جامعه شناسانه تلقى شد.

در سال 1891، چخوف کار خود را به عنوان پزشک عمومى در دهکده ملیخووا ، در فاصله 80کیلومترى جنوب مسکو، آغازکرد. بیماران از 50کیلومترى آنجا، پیاده یا با گارى می‌آمدند تا پزشک جدید را ببینند. آنها سحرگاه در مقابل مطب به صف می‌ایستادند و در برابر دریافت مراقبت هاى پزشکى معامله پایاپاى می‌کردند. چخوف جزئیات را ثبت می‌کرد، به رایگان دارو می‌داد و ظرف کمتر از 6 ماه ، 576ویزیت خانگى انجام داد. در ماه ژوئیه ، براىکمک به تحت کنترل درآوردن همه گیرى ویرانگر وبا به سمت مأمور سلامت عمومى ناحیه گماشته شد. درکمتر از 2 ماه ، تقریبا 1000 بیمار را ویزیت کرد. با شروع زمستان، همه گیرى وبا پایان یافت اما چخوف کاملا از پاىدرآمده بود.

در سال 1884که چخوف درجه پزشکى خود را دریافت کرد، براى اولین بار دچار هموپتزى شد و این خلط هاى خونى 3-2بار در سال تکرار می‌شد. روشن نیست که چرا با وجود مرگ برادرش نیکلاس در اثر سل ، او اهمیت این حملات را انکار می‌کرد. بیمارى وی ،به گفته خودش ،آنفلوانزا، درساخالین بدتر شد اما در بازگشت به مسکو، تا سال 1897از دریافت مراقبت پزشکى امتناع کرد که در این هنگام پس از یک حمله نامطبوع هموپتزى هنگام صرف غذا در یک رستوران ، آنچه براى دیگران آشکار بود، براى خودش نیز مشهود گشت . در آن هنگام قد او بیش از 180سانتی‌متر و وزنش تنها 62 کیلوگرم بود. بنا بر توصیه دکتر آلکسى اوسترومف ، یکى از اساتید او در دانشکده پزشکى، چخوف براى علاج کامل ، به یالتا و سپس به یک مرکز نگهدارى بیماران مبتلا به سل در دریاى سیاه عزیمت کرد. البته ، او به جاى استراحت ،شدیدا مشغول برنامه اى براى دریافت اعانه جهت احداث آسایشگاه مسلولین شد. او همچنین درهمین مدت 3 شاهکار خود را نوشت : "بانوى صاحب سگ(1899)، سه خواهر ( 1900)، و باغ آلبالو (1903).

در دسامبر سال 1903، چخوف از یالتا گریخت و برخلاف توصیه پزشکش،به مسکو سفرکرد. کنستانتین استانیسلاوسکى، رئیس سالن تئاتر معروف هنر مسکو،تصمیم گرفت تا نخستین نمایش باخ آلبالو را در 17ژانویه سال 1907درگرامیداشت 44سالگى چخوف و 25ساله شدن عمر نویسندگى وى به نمایش درآورد. عصر آن روز، یک جشن پیروزی بود.
چخوف و همسرش الگا ،ستاره سابق تئاتر هنر مسکو در اواسط فوریه به یالتا بازگشتند. بعد از 6 ماه آنها به یک چشمه آب معدنى در بادن وایلر آلمان عزیمت کردند. او در ساعت 3صبح 15ژوئیه سال 1903دیده از جهان فرو بست.

بررسی آثار چخوف

او حدود400داستان کوتاه و 6 نمایشنامه بلند نوشت . شهرت او به عنوان نمایشنامه‌نویس به خاطر نمایشنامه هاى مرغ دریایی، عمو وانیا، سه خواهر و باع آلبالوست . یش از 70فیلم براساس نمایشنامه ها و داستانهاى وى ساخته شده‌اند. قهرمانان اصلى نمایشنامه هاى او را بورژواهاى معمولى، ملاکان کوته فکر و آرسیتوکرات هاىکوچک تشکیل می‌دهند. آنها با واژگانى معمولى رنج هاى زندگى عادى را بیان میکنند. مطلب قابل توجه این نمایشنامه ها، نه حرکات نمایشی بلکه روانشناسی(امیدهاى بربادرفته ، فرصت هاى ازدست رفته ، دلدارى و پذیرش قضا و قدر) است . داستانهای کوتاه او قسمت هایى غیرقابل قضاوت ، بدون پایان ، فراموش نشدنى و در برخى موارد تکان دهنده از زندگى را یاد می‌کنند. این داستانها، امروزه هما‌‌ن‌قدر جدید و مبتکرانه هستند که یک قرن پیش بوده‌اند.

پزشکان، شخصیت هاى برجسته داستانهاى چخوف را تشکیل می‌دهندکه البته همیشه تحسین نمی‌شوند. درایوانف ، اولین نمایشنامه بلند چخوف ، دکر لوف نه تنها نمی‌تواند افسردگى ایوانف را تشخیص دهد بلکه از درمان بیمارى سل همسر وى نیز عاجز است . دورن ، یک پزشک دهکده درمرغ دریایی پس از 30سال طبابت همه چیز زندگى خود را از دست می‌دهد و مانند لوف بیش از آنکه شفادهنده باشد، اشتباه می‌کند. در سه خواهر، دکتر چبوتیکین یک شکست خورده الکلى، تصدیق می‌کند که تمام دانش خود درباره پزشکى را از یاد برده است . میخاییل آستروف ، پزشک دهکده درعمو وانیا زندگى خود را چنین توصیف می‌کند: "صبح تا شب را سر پا ، بدون لحظه اى آرامش سرى می‌کنم و سپس نگران از آنکه توسط بیمارى فراخوانده شوم ، زیر پتو می‌خوابم . در تمام اوقاتى که با همدیگر آشنا بوده ایم ، یک روز مرخصى هم نداشته ام ." مطمئنا ، این صداى دکتر چخوف است که از زبان دکتر آستوف می‌شنویم .
تصویر


زندگی چخوف از نگاه خودش


من آنتون چخوف در هفدهم ژانویه سال 1860 در "تاگانرک" به دنیا آمده ام. ابتدا در مدرسه یونانی "کلیسای امپراطور قسطنطنین" به تحصیل می پرداختم بعد در مدرسه "گرامر" تاگانرک به تحصیل خود ادامه دادم. در سال 1879 به دانشگاه مسکو رفتم و در دانشکده پزشکی نام نویسی کردم. در آن موقع عقیده مبهم و اطلاع گنگی از دانشکده ها داشتم و یادم نیست که چرا دانشکده پزشکی را انتخاب کردم. اما بعدها هم از این انتخاب خود پشیمان نشدم. در همان سال اول دانشکده به نویسندگی در مجلات هفتگی و روزنامه ها پرداختم و وقتی دانشکده را تمام کردم نویسندگی حرفه ام شده بود. در سال 1888 جایزه پوشکین به من عطا شد در سال 1890 به جزیره ساخالین رفتم که کتابی درباره تبعیدیها و محکومین رژیم تراژدی بنویسم.

در زندگی ادبی بیست ساله ام صرفنظر از گزارشهای حقوقی، یادداشتها مقالاتی که روز به روز در روزنامه انتشار دادم ام و اکنون پیدا کردن و جمع آوری آنها مشکل است بیش از سیصد داستان و افسانه نوشته و به چاپ رسانده ام. نمایشنامه هم برای تئاتر تنظیم کرده ام.

بی شک تحصیلات من در دانشکده پزشکی تأثیر مهمی بر آثار ادبیم داشته است. اطلاعات پزشکی نیروی مشاهده مرا تقویت کرده است و دانش مرا نسبت به جهان و مردم غنی و سرشار کرده است. ارزش حقیقی این علم و تأثیر آن را در آثار ادبی من فقط یک دکتر می تواند درک بکند و بعلاوه تأثیر مستقیم علم پزشکی در آثار من چنان بوده که از خیلی اشتباهات بر کنار مانده ام. آشنایی من با علوم طبیعی و با متد و روش علمی همیشه مرا در راه منطقی نگاه داشته است و من تا آنجا که ممکن بوده است کوشیده ام که اصول علمی را مورد ملاحظه قرار بدهم و آنجا که رعایت و پیروی از اصول علمی امکان نداشته است اصلاً از نوشتن چنان مطلبی صرفنظر کرده ام.

این را باید اضافه کنم که ابداع هنری همیشه با اصول علمی وفق نمی دهد. مثلاً محال است که روی صحنه مرگ یک نفر سم خورده را آنگونه که در عالم واقع اتفاق می افتد نشان داد. اما می توان با رعایت اصول علمی آن صحنه را به طبیعت نزدیک کرد. چنانکه خواننده یا تماشاچی در عین حالی که کاملاً به ساختگی بودن و عدم واقعیت آن صحنه واقف است دریابد که با نویسنده مطلعی سرو کار دارد. من افسانه نویس خیالبافی نیستم که در برابر علوم روشی منفی در پیش گیرم و علوم را نفی کنم. و جزء آن دسته از نویسندگان هم که در هر مطلبی به سائقه ذوق فطری وارد می شوند و هر گونه حلیمی را هم می زنند نمی باشم.

زندگی ادبی و آثار چخوف

اولین اثر چخوف در روزنامه فکاهی «استروکوزا» انتشار یافت و در عرض هفت سالی که در دانشکده طب به تحصیل اشتغال داشت چهارصد اثر مختلف از داستان، رمان و یادداشت و مقاله و غیره انتشار داد که معروفترین آنها: «دکتر بی مریض»، «مرد زود رنج» و «برادرم» می باشد.

چخوف دیپلم دانشکده پزشکی را در سال 1884 گرفت و در زمستان سال بعد برای اولین بار خون از سینه اش آمد. تابستان آن سال برای استراحت به «بابکیو» رفت و در آنجا با «ساروین» مدیر روزنامه معروف پترزبورگ آشنا شد.
نامه های چخوف به ساورین معروف است و این مرد ناشر غالب آثار بعدی چخوف می باشد. در سال 1886 اولین نمایشنامه خود را به نام «آواز قو» در یک پرده تنظیم کرد و در سال 1877 مسافرتی به جنوب روسیه نمود که تأثیرات خاص آن سفر در اثر معروفش به نام «استپ» آشکار است.
آثار معروف چخوف در این سال عبارتست از «هنگام سحر» که مجموعه داستان است و «ایوانف» یک نمایش چهار پرده ای که هم در مسکو و هم در پترزبورگ به نمایش گذارده شده است.
در سال 1888 با جمعی از دوستان و از آن جمله «ساروین» به کریمه رفت و در آنجا داستانهای معروف «استپ، روشنایی ها، جشن تولد، زنگها» را نوشت و لطیفه ای به نام «خرس» در یک پرده تنظیم کرد.
در سال 1888 جایزه پوشکین (به مبلغ 500 روبل» به وسیله آکادمی علوم امپراطوری به او اعطا شد و در سال بعد عضو جمعیت دوستداران (ادبیات روسی) شد و در همین سال بود که نمایش «دیو جنگل» را در چهار پرده تنظیم کرد. لطیفه «خواستگاری» را در یک پرده نوشت و داستان معروف «افسانه خسته کننده، از دفتر یادداشت یک پیر مرد» را نگاشت.
در سال 1890 از راه سیبریه به جزیره ساخالین مسافرت کرد و در آنجا به مطالعه وضع اسف انگیز تبعیدی های حکومت تزاری پرداخت و ارمغان بزرگی از این سفر دور و دراز، و هم در بازگشت از این سفر از راه سنگاپور، هند، سیلان و کانادا و سوئز به عالم ادب عرضه کرد که از همه مهتر «دیوها»، «سرتاسر سیبریه» و «گوسیف» است. و در پایان همین سفر بود که احساس نفس تنگی و طپش قلب کرد. سخت به سرفه افتاد و نوشت: «نمی فهمم یعنی چه؟»

در 1891 «فراریان ساخالین»، «دوئل» و «زنان» را نوشت و سفری به اروپای غربی کرد. در سال 1892 به ایالت نوگورود رفت تا به قحطی زدگان آن ناحیه کمک کند و سازمانی برای امداد به آنها ایجاد کرد و خودش هم از مسکو به ده «میلخوف» نقل مکان کرد و در دهکده مزبور هم به مبارزه بر علیه بیماری وبا که تازه شایع شده بود پرداخت.
آثار معروفش در این سال عبارتست از داستانهای: اطاق شماره 6- ملخ- زوجه- در تبعید- همسایگان.
در سال 1893 می نویسد: «بدجوری سرفه می کنم. قلبم بد می زند. سوء هاضمه دارم و سرم درد می کند....» و در همین سال هم «داستان مرد ناشناس» و یادداشتهای معروف مسافرت به سیبری را تحت عنوان «جزیره ساخالین» منتشر کرد.
و در سال بعد بود که در دفتر یادداشتش اضافه کرد:
«دلم از این همه سرفه که می کنم به شور افتاده، مخصوصاً سحرها نزدیک است از سرفه خفه بشوم، اما هنوز چیز مهمی نیست.» و دکترها توصیه کردند که به کریمه و یا جنوب فرانسه مسافرت کند و در این سالها و سالهای بعد بود که آثار زیر از زیر قلم استادانه چخوف به در آمد: «خانه با مزانین» نمایشنامه «شاهین دریا» داستان بلند «سه سال» و داستانهای کوتاه «جنایت»، آریادانا و «زن». و در سال 1897 بود که به خرج خود در ده های روسیه از جمله همان دهکده ملیخوف مدرسه بنا کرد. برای راحتی دهقانان آن نواحی رنج بسیار برد و داستان های معروف «زندگی من»، موژیکها»، «درگاری» و «دریک نقطه محلی» را به رشته تحریر درآورده و درپایان همین سال ضمن ناهاری که با ساروین در یکی از رستورانهای مسکو صرف می کرد به سرفه وحشتناکی افتاد و خون از سینه اش آمد. او را به مریضخانه بردند و پزشکان تشخیص سل دادند و به مسافرت به جنوب فرانسه تشویقش کردند. در فرانسه که بود علاقه زیادی به قضیه دریفوس نشان داد و بالطبع از طرف جامعه «ضد دریفوس» مورد تنفر واقع شد و در همین سال (سال 1898) پدرش وفات یافت و او قطعه زمینی دریالتا (کریمه) خریداری کرد و خانه ای در آنجا بنا نمود.

در این سال داستانهای «آدم توی جلد»، «یونچ»، «مستأجر»، «شوهر»، «خانم مامانی» را نگاشت و در سال بعد (سال 1899) داستانهای «خانم و سگ ملوسش» و «درراوین» را به رشته تحریر درآورد.
در سال 1900 به عضویت «آکادمی علوم» درپترزبورگ انتخاب شد و نمایشنامه سه خواهر را هم در آن سال تنظیم کرد. در این سال وضع مزاجیش روز به روز بدتر می شد در سال 1901 با «اولگاکنیپر» ستاره «تاترهنری» مسکو ازدواج کرد و از این سال تا سال 1904 که وضع مزاجیش روز به روز به وخامت می گذاشت داستانهای «زنان»، «اسقف»، «عروس» و نمایشنامه معروف «باغ آلبالو» را به رشته تحریر درآورد. در ماه مه سال 1904 دیگر قادر نبود که از تخت به زیر آید و به اتفاق زنش به یک آسایشگاه آلمانی در «بادن وایلر» رفت و در همان آسایشگاه در سن چهل و چهار سالگی در ماه ژوئن سال 1904 بدرود زندگی گفت و جسدش را به مسکو حمل کردند و آنجا در گورستان کلیسای «نودویشی» دفن کردند.

چخوف از نگاه ماکسیم گورکی

"انسان وقتی داستان های چخوف را می خواند خود را در یکروز غمناک اواخر پائیز احساس می کند. هوا صاف و شفاف است، طرح درختها وخانه های تنگ و مردمان تیره و اندوهگین کاملاً آشکار است. همه چیز غریب، بی حرکت، بی امید و تنهاست. افق آبی رنگ و خالی، و به آسمان رنگ پریده ای منتهی می گردد. و نفس آن بر روی زمین بطور وحشتناکی یخ کرده است. زمین هم از گل و لای یخ بسته ای پوشیده شده است. فکر نویسنده بسان خورشید پائیزی با طرح خاصی جاده های یکنواخت، کوچه های کج و معوج، خانه های کثیفی که مردمان بیچاره و درمانده و ناچیز در آنها زندگی می کنند، مردمانی که از ناراحتی و تنبلی نزدیک است خفه بشوند و خانه ها را با جنجال و غو غای خواب آلوده و نامعقولی انباشته اند.
در آثار چخوف صفی از مردان و زنان از برابر ما می گذرند. آنها بنده عشقشان، بنده حماقتشان و بنده بیکارگی و غلام طمع خودشان هستند. و همه چیز خوب زندگی را برای خود می خواهند. بردگان ترسویی که به زندگی سیاهشان چسبیده اند. با انحراف، کج و کوله و بی هدف رد می شوند. زندگی را از حرفهای مفت و بی ربط خود راجع به آینده پر می کنند. و حس می کنند که در حال حاضر در جهان جایی برای آنها نیست.

غالب این مردمان خوابهای خوشی را جع به زندگی آینده بعد از دویست سال دیگر می بینند. اما خودشان به این فکر نمی افتند که از خود بپرسند اگر آنها بنشینند و به خواب و خیال بپردازند کی زندگی بشر را سر و سامان خواهد داد و او را سعادتمند خواهد کرد؟

پیشاپیش این مردم محزون وتیره دل و نومید انسان تیزبین بزرگ و دانشمندی قرار گرفته است. او به تمام ساکنین درمانده و افسرده کشورش نظر می اندازد با تبسمی محزون، با آهنگی ملایم و سرزنشی عمیق، با دردی در دل و انعکاسی از آن درد بر چهره، با صدایی صمیمی و زیبا به آنها می گوید:

- دوستان من بد زندگی می کنید، اینگونه زیستن شرم آور است!

داستانی کوتاه از چخوف: بی عرضه


تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 دوشنبه 29 آبان 1385 [04:49 ]   19   لیلا مهرمحمدی      جاری 
 دوشنبه 30 مرداد 1385 [05:55 ]   18   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:55 ]   17   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:54 ]   16   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:54 ]   15   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:47 ]   14   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:47 ]   13   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:40 ]   12   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:39 ]   11   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:31 ]   10   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:28 ]   9   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [03:36 ]   8   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:22 ]   7   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:18 ]   6   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:17 ]   5   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [04:17 ]   4   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 03 مرداد 1385 [03:36 ]   3   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 27 تیر 1385 [12:10 ]   2   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 
 سه شنبه 27 تیر 1385 [12:06 ]   1   لیلا مهرمحمدی      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..