نوفل بن فضاله می گوید: در آخرین روزهای زندگی امام علیه السلام،
جعده مخزومی سکّویی از سنگ برای آن حضرت نصب کرد و امام بر روی آن قرار گرفت، در حالی که پیراهنی بر تن داشت و بند شمشیر و نعلین او از لیف خرما بود و پیشانی او از کثرت سجده به سان زانوی شتر پینه بسته بود. آن حضرت به سخنرانی پرداخت و سخنان خود را چنین آغاز کرد: سپاس خدای را سزاست که سرانجام بندگان و امور جهان به سوی اوست؛ او در برابر احسان بزرگش و برهان روشنش و کَرَم فزاینده اش ستایش می کنیم.
ای مردم من پندهای پیامبران را در میان شما پخش کردم و آنچه را که جانشینان آنان به آیندگان رسانده بودند به شما رساندم. با تازیانه شما را ادب کردم، اما پند نگرفتید. شما را با سخنان باز دارند به پیش راندم، ولی به هم نپیوستید. شما را به خدا آیا در انتظار پیشوایی جز من هستید که راه را برای شما هموار سازد و شما را به راه حق رهبری کند؟ برادران ما که خون آنان در صفین ریخته شد زیانی نکردند، زیرا چنین روزی را ندیدند تا جام های غصه را سر بکشند و از آب گِل آلود این نحر زندگانی بنوشند، به خدا سوگند که آنان به لقای خدا راه یافتند و خدا نیز پاداش آنان را کامل ساخت و آنان را در دیار امن خود جای داد.
کجا رفتند برادران من که در راه حق گام برداشتند و در آن راه جان سپردند؟ کجاست
عمّار ؟ کجاست
ابن تّیهان ؟ کجاست
ذوالشهادتین ؟ کجایند همانند آنان و برادرانشان که بر عزم و نیّت خود استوار بودند؟
نوفل می گوید: در این لحظه امام با دست خود بر محاسن خود زد و های های گریست و آن گاه فرمود: دریغا، دریغ برادرانی که قرآن را خواندند و آن را استوار کردند و در فرائض آن اندیشیدند و آن ها را بپا داشتند؛ سنّت ها را زنده کردند. و بدعت هارا می راندند؛ به جهاد با دشمن دعوت شدند و دعوت را پاسخ گفتند؛ به رهبر خود اعتماد و از او پیروی کردند.
آن گاه حضرت با صدای بلند فریاد زد: بندگان خدا، بر شما باد
جهاد و پیکار، من امروز اردو می زنم و هر کس که خواهان رفتن به میدان جهاد است، آماده خروج شود.
مراجعه شود به
آخرین وصیت حضرت علی علیه السلام پیش از شهادت
گزارشی از زندگی حضرت پس از ضربت خوردن
با پدر در آخرین افطارها
منابع:
نهج البلاغه، خ 177
فروغ ولایت، ص 766- 768