تاریخچه ی:
شهادت “حجر الاسود” به امامت و وصایت امام چهارم علیه السلام
تفاوت با نگارش: 3
- | امام باقر علیه السلام فرمود:« مدتی پس از شهادت ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین بن علی علیه السلام ))، ((محمد بن حنفیه ))، ((حضرت امام سجاد علیه السلام|حضرت علی بن الحسین علیه السلام )) را در ((مکه)) صدا زد و گفت:« برادرزاده، میدانی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بعد از خودش امامت را برای علی بن ابیطالب قرار داده و بعد برای ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|امام حسن علیه السلام ))و بعد پدرت، امام حسین - رحمه الله علیه. اما او امام بعد از خودش را معرفی نکرد و شهید شد. من عموی تو هستم و برادر تنی پدرت؛ و به خاطر سنم، برای امامت، شایستهتر از تو هستم که هنوز جوانی. پس با من در مورد ((وصایت|وصایت )) و امامت مخالفت و مشاجره نکن.» |
+ | ((امام باقر)) علیه السلام فرمود: « مدتی پس از شهادت ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین بن علی علیه السلام ))، ((محمد بن حنفیه ))، ((حضرت امام سجاد علیه السلام|حضرت علی بن الحسین علیه السلام )) را در ((مکه)) صدا زد و گفت: « برادرزاده، میدانی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بعد از خودش امامت را برای علی بن ابیطالب قرار داده و بعد برای ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|امام حسن علیه السلام ))و بعد پدرت، امام حسین - رحمه الله علیه. اما او امام بعد از خودش را معرفی نکرد و شهید شد. من عموی تو هستم و برادر تنی پدرت؛ و به خاطر سنم، برای امامت، شایستهتر از تو هستم که هنوز جوانی. پس با من در مورد ((وصایت|وصایت )) و امامت مخالفت و مشاجره نکن.» |
- | حضرت علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود:« عمو جان، تقوای الهی پیشه کن و چیزی را که حق تو نیست، ادعا نکن. من تو را موعظه میکنم تا از نادانان و گمراهان نباشی. عمو جان! پدرم صلوات الله علیه و اله قبل از این که عازم ((عراق)) شود، به من وصیت کرد و با من عهد بست، و این شمشیر ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم)) است که نزد من است. پس اعتراض نکن که نگران پیری و کهولت سن توام. خداوند تبارک و تعالی سوگند یاد کرده وصیت و ((امامت)) را فقط در نسل حسین علیه السلام قرار دهد. پس اگر میخواهی مطمئن شوی، بیا با هم به کنار ((حجرالاسود|حجر الاسود ))برویم و او را بین خودمان حکًًم قرار دهیم.»
محمد بن حنفیه و امام برخاستند و کنار حجرالاسود رفتند. امام به محمد بن حنفیه فرمود:« تو شروع کن. به درگاه خدا گریه و زاری کن، از او بخواه حجر را برای تو به سخن در آورد، و بعد از او سوال کن.» محمد بن حنفیه هم دعایی خواند و از حجر سوال کرد، اما جوابی نشنید.
امام سجاد علیه السلام فرمود:« عمو جان! اگر امام بودی، حجر حتما به تو جواب میداد.»
محمد بن حنفیه عرض کرد:« حالا تو دعا کن و از او بپرس.»
امام دعا کرد و سپس رو به حجر فرمود:« ای سنگی که عهد الهی انبیاء و اوصیاء و همه مردم در تو قرار داده شده است! از تو میخواهم به زبان عربی فصیح به ما خبر دهی که امام و وصی بعد از حسین بن علی کیست؟»
حجرالاسود ناگهان تکان خورد؛ به طوری که نزدیک بود از جایش بیفتد. سپس به اذن خداوند به سخن در آمد و چنین گفت:« وصیت و امامت بعد از حسین بن علی علیه السلام به علی بن الحسین ــ پسر ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی بن ابیطالب)) و ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه ))دختر رسول الله صلی الله و آله وسلم سپرده شده است.»
محمد بن حنیفه بیدرنگ به امامت حضرت علی بن الحسین علیه السلام ایمان آورد.
ابو بصیر از ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|حضرت باقر علیه السلام)) روایت میکند که فرمود:
((ابوخالد کابلی)) عمری خدمتگزار محمد بن حنیفه بود و هرگز در امامت او شک نکرده بود. تا اینکه روزی نزد او رفت و گفت:« من به تو ارادت و ایمان کامل دارم. به حق رسول الله و امیر المومنین علی علیهماالسلام قسمات میدهم به من بگویی امامی که خداوند اطاعتش را بر مردم واجب کرده، تو هستی؟»
محمد بن حنیفه گفت:« ابا خالد، مرا به چیز عظیمی قسم دادی. امام من و تو و همه مسلمانان، علی بن الحسین علیه السلام است.»
ابو خالد با شنیدن این حرف، به در خانه امام سجاد رفت و اجازه شرفیابی خواست. به امام خبر دادند که ابو خالد آمده، امام به او اجازه ورود داد و فرمود:« سلام به تو ای “کنکر”!! تو که هیچ وقت به سراغ ما نمی امدی. چه شده ؟ درباره ما چیزی شنیدهای؟»
ابو خالد به سجده افتاد و گفت:« سپاس خدای را که مرا نراندید تا وقتی امام خودم را شناختم.»
امام به او فرمود:« چگونه امام خود را شناختی؟»
گفت:« شما من را به اسمی صدا زدید که مادرم بعد از تولدم مرا به آن نامیده بود. من سالها در غفلت بودهام؛ مدتی دراز خدمتگزار محمد بن حنیفه بودهام و در امامت او شک نداشتهام. ولی به تازگی، او را به حق خدا و رسول الله و امیرالمومنین علیه السلام قسم دادم و او هم مرا ارشاد کرد و گفت: علی بن الحسین علیه السلام امام تو و همه مردم است. پس اجازه گرفتم خدمت شما برسم و شما هم مرا به اسمی که مادرم به من داده بود صدا زدید. پس برایم مسلم شد امام من و همه مسلمانها شمایید و اطاعتتان بر همه واجب است. |
+ | حضرت علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود: عمو جان، تقوای الهی پیشه کن و چیزی را که حق تو نیست، ادعا نکن. من تو را موعظه میکنم تا از نادانان و گمراهان نباشی. عمو جان! پدرم صلوات الله علیه و اله قبل از این که عازم ((عراق)) شود، به من وصیت کرد و با من عهد بست، و این شمشیر ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم)) است که نزد من است. پس اعتراض نکن که نگران پیری و کهولت سن توام. خداوند تبارک و تعالی سوگند یاد کرده وصیت و ((امامت)) را فقط در نسل حسین علیه السلام قرار دهد. پس اگر میخواهی مطمئن شوی، بیا با هم به کنار ===((حجرالاسود|حجر الاسود ===))برویم و او را بین خودمان حکًًم قرار دهیم. |
| + | محمد بن حنفیه و امام برخاستند و کنار حجرالاسود رفتند. امام به محمد بن حنفیه فرمود: |
| + | « تو شروع کن. به درگاه خدا گریه و زاری کن، از او بخواه حجر را برای تو به سخن در آورد، و بعد از او سوال کن.» محمد بن حنفیه هم دعایی خواند و از حجر سوال کرد، اما جوابی نشنید. |
| + | امام سجاد علیه السلام فرمود: ===عمو جان! اگر امام بودی، حجر حتما به تو جواب میداد.=== |
| + | محمد بن حنفیه عرض کرد:« حالا تو دعا کن و از او بپرس.» ''===امام دعا کرد و سپس رو به حجر فرمود:==='' |
| + | « ای سنگی که عهد الهی انبیاء و اوصیاء و همه مردم در تو قرار داده شده است! از تو میخواهم به زبان عربی فصیح به ما خبر دهی که امام و وصی بعد از حسین بن علی کیست؟» |
| + | {picture=hajar_alasvad.jpg height=320 width=216 align=left} |
| + | ===حجرالاسود ناگهان تکان خورد؛ به طوری که نزدیک بود از جایش بیفتد. سپس به اذن خداوند به سخن در آمد و چنین گفت: وصیت و امامت بعد از حسین بن علی علیه السلام به علی بن الحسین ــ پسر ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی بن ابیطالب)) و ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه ))دختر رسول الله صلی الله و آله وسلم سپرده شده است.=== |
| + | __::^محمد بن حنیفه بیدرنگ به امامت حضرت علی بن الحسین علیه السلام ایمان آورد. ^::__ابو بصیر از ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|حضرت باقر علیه السلام)) روایت میکند که فرمود: ((ابوخالد کابلی)) عمری خدمتگزار محمد بن حنیفه بود و هرگز در امامت او شک نکرده بود. تا اینکه روزی نزد او رفت و گفت:« من به تو ارادت و ایمان کامل دارم. به حق رسول الله و امیر المومنین علی علیهماالسلام قسمت میدهم به من بگویی امامی که خداوند اطاعتش را بر مردم واجب کرده، تو هستی؟» |
| + | ''===محمد بن حنیفه گفت:==='' |
| + | ~~green: ابا خالد، مرا به چیز عظیمی قسم دادی. امام من و تو و همه مسلمانان، علی بن الحسین علیه السلام است.~~ |
| + | ابو خالد با شنیدن این حرف، به در خانه امام سجاد رفت و اجازه شرفیابی خواست. به امام خبر دادند که ابو خالد آمده، امام به او اجازه ورود داد و فرمود: |
| + | « سلام به تو ای “کنکر”!! تو که هیچ وقت به سراغ ما نمی آمدی. چه شده ؟ درباره ما چیزی شنیدهای؟» ابو خالد به سجده افتاد و گفت:« سپاس خدای را که مرا نراندید تا وقتی امام خودم را شناختم.» امام به او فرمود:« چگونه امام خود را شناختی؟» |
| + | گفت:« شما من را به اسمی صدا زدید که مادرم بعد از تولدم مرا به آن نامیده بود. من سالها در غفلت بودهام؛ مدتی دراز خدمتگزار محمد بن حنیفه بودهام و در امامت او شک نداشتهام. ولی به تازگی، او را به حق خدا و رسول الله و امیرالمومنین علیه السلام قسم دادم و او هم مرا ارشاد کرد و گفت: |
| + | ''===علی بن الحسین علیه السلام امام تو و همه مردم است. پس اجازه گرفتم خدمت شما برسم و شما هم مرا به اسمی که مادرم به من داده بود صدا زدید. پس برایم مسلم شد امام من و همه مسلمانها شمایید و اطاعتتان بر همه واجب است. ==='' |