منو
 صفحه های تصادفی
کشورداری شاه اسماعیل یکم
حکومت 90 روزه ظل السلطان
عدسی ضخیم
خازنهای سرامیکی
chickenpox
شهید اول
جلبک سبز
داروی کنترل ایدز
انواع شعر از نظر قالب یا صورت Form
صنایع هوایی روسیه
 کاربر Online
704 کاربر online

معلومات فطری

چاپ
دانشنامه

در ناحیه دریافتها و شناختها این مسأله هست که آیا انسان دارای یک سلسله معلومات فطری- یعنی معلومات غیر اکتسابی- هست یا خیر؟
ما الان هزارها تصور و تصدیق در ذهن خودمان داریم که بدون شک اکثریت قریب به اتفاق اینها اکتسابی است.
از این آیه قرآن که در سوره مبارکه نحل است: «وَالله ُاَخرَجَکُم مِن بُطُونِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمُونَ شَیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الاَفئِدَةَ لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ» (نحل/78)
بعضی خواسته‌اند استنباط کنند که همه معلومات انسان اکتسابی است و معلومات فطری در کار نیست. ظاهر آیه این است که وقتی خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد هیچ چیز نمی‌دانستید، یعنی لوح ضمیر شما صاف و پاک بود و هیچ نقشی در آن نبود؛ چشم و گوش به شما داده شد که مسلماً به عنوان نمونه‌ای از حواس است و منحصر به چشم و گوش نیست- و دل به شما داده شد که مقصود مایه تفکر است؛ یعنی در لوح ضمیر شما چیزی نوشته نشده بود، با قلم حواس و با قلم دل و عقل است که روی این لوح صاف چیزهایی نوشته می شود. این یک نظریه است.
نظر منکرین و نتیجه آن


آنهایی که به طور کلی منکر فطریات هستند می‏گویند که فکر انسان یک‏
سلسله اصول ثابت که لازمه طرز کار کردن عقل نه لازمه ساختمان عقل آنطور که‏
کانت می‏گوید باشد ندارد .
مثلا در باب اصول فکر از جمله می‏گفتند که " تناقض - یعنی جمع میان دو
نقیض - محال است " ، یعنی یک شی‏ء محال است در آن واحد ، در واقع و
نفس الامر ، هم باشد و هم نباشد ، بدین معنی که یک فکر و نظریه ، محال‏
است که در آن واحد ، هم مطابق با واقع باشد و هم مطابق با واقع نباشد (
1 ) . یا می‏گفتند " دو شی‏ء متساوی با شی‏ء سوم خودشان با یکدیگر متساوی‏
هستند " ، " کل از جزء بزرگتر است " ، " ترجح بلامرجح محال است " و
غیره . " ترجح بلامرجح محال است " یعنی اینکه اگر دو امکان مخالف‏
یکدیگر در برابر یک شی‏ء وجود داشته باشند و نسبت این شی‏ء با هر دو
امکان متساوی باشد ، چربیدن این شی‏ء به یک طرف نیازمند به یک عامل‏
خارجی است ، اگر عامل خارجی دخالت نکند ترجیح پیدا کردن یک طرف بر
طرف دیگر محال است .
در مقام مثال اینطور می‏گوییم : فرض کنیم دو کفه یک ترازوی بسیار دقیق‏
و حساس به حال تعادل ایستاده‏اند ( 2 ) . اگر هیچ

عاملی دخالت نکند - حال آن عامل می‏خواهد حرکت هوا باشد و یا وزنه‏ای‏
باشد که در یکی از کفه‏ها می‏گذارند و یا ضربه‏ای باشد که به یکی از کفه‏ها
وارد می‏شود و یا نیروی مغناطیس باشد و یا اراده یک انسان قوی الاراده که‏
با اراده خودش می‏تواند در طبیعت اثر بگذارد و غیره - ( 1 ) و در عین‏
حال این کفه بخواهد پایین یا بالا برود ، عقل می‏گوید که این امر محال است‏
.
از این نوع مثالها باز هم وجود دارد . مثلا ممکن نیست یک شی‏ء مکانی در
آن واحد دو مکان را اشغال کند و قهرا نقطه مقابلش هم هست ، یعنی دو شی‏ء
مکانی در آن واحد نمی‏توانند یک مکان را اشغال کنند .
اینها چیزهایی است که نمی‏شود برای آنها دلیل آورد ولی نه به این معنا
که اینها مجهولاتی است که نمی‏دانیم آیا چنین چیزی هست یا نه .
برای یک چیزهایی نمی‏شود دلیل آورد و ما هم نمی‏دانیم آنطور هست یا نه‏
. مثلا راجع به ابعاد عالم که آیا متناهی است یا نامتناهی ، ممکن است‏
کسی بگوید من نمی دانم متناهی است یا نامتناهی ، چون نمی‏توان برای آن‏
دلیل آورد . یا مثال معروفی که می‏زنند : اگر کسی بگوید همه اشیاء دارند
به یک نسبت بزرگ می‏شوند ، چنانچه دیگری در جواب او بگوید اگر من دارم‏
بزرگ می‏شوم پس چطور قبلا صد و هفتاد سانتیمتر بودم و حال که اندازه‏ می‏گیرم مثلا صد و هشتاد سانتیمتر نیستم ؟ او می‏گوید متر هم به نسبت تو
بزرگ شده است . این سخن را که همه اشیاء به یک نسبت دارند بزرگ‏
می‏شوند
با دلیل نمی‏توان رد کرد .
همچنین اگر کسی عکس قضیه را گفت ، ادعا کرد که همه اشیاء به نسبت‏
واحد دارند کوچک می‏شوند ، این را نیز نه می‏شود نفی کرد و نه اثبات ، و
برای انسان به صورت یک مجهول باقی می‏ماند .
اما این سخن که " این جسم در آن واحد دو مکان را اشغال کرده است "
نمی‏شود برای آن دلیل آورد ، نه اینکه به صورت یک مجهول باقی مانده است‏
. قطعا چنین چیزی دروغ است یعنی محال است .
آنهایی که قائل به اصول تفکر فطری هستند ناچار این اصول اصلی تفکرات‏
را لا یتغیر و غیر قابل خطا و اشتباه می‏دانند ، می‏گویند اینجا که هستیم‏
این اصل درست است و اگر ما را از اینجا به یک شرایط و محیط دیگر ( مثلا
به یک کره دیگر ) ببرند آنجا هم مطلب همینطور است .
مطالب دیگری وجود دارد که اگر چه بدیهی نیست و نزدیک بدیهی است اما
از همین قبیل است ، مثل " 4 = 2 x 2 " . در دنیا " 4 = 2 x 2 " است‏
و در آخرت هم " 4 = 2 x 2 " است . در این عصر " 4 = 2 x 2 " است و
در وقتی هم که کره زمین ملتهب بوده " 4 = 2 x 2 " بوده است . اگر
میلیاردها سال دیگر هم از عمر عالم بگذرد باز " 4 = 2 x 2 " است .
اگر ما به چنین اصول فطری برای تفکر قائل شویم می‏توانیم برای فروع ،
ارزش قائل باشیم ، چون فروع بر همین اصول بنا شده است .

حال ممکن است کسی بگوید خود این اصول هم اکتسابی است به این معنا که‏
یک عاملی سبب شده که ما این اصول را بدیهی تلقی کنیم و وضع آن عامل‏
اقتضا می‏کند که ما اینطور فکر کنیم . ما مثل آینه‏ای هستیم که در مقابل‏
صورتهایی قرار گرفته‏ایم ، چون فعلا در مقابل آن صورتها هستیم و همیشه هم‏
در مقابل آن صورتها بوده‏ایم و اکنون آنها را می‏بینیم اینطور فکر می‏کنیم‏
. اگر آنها را از مقابل ما بردارند و چیز دیگری بگذارند عکس مطلب را
می‏بینیم . الان می‏گوییم کل از جزء بزرگتر است . این شرایط محیط است که‏
اقتضا کرده اینطور بگوییم ، اگر محیط عوض شود ممکن است عکسش را فکر
کنیم و بگوییم جزء از کلش بزرگتر است ( من فعلا فقط می‏خواهم بگویم نتیجه‏
چه می‏شود ) . اگر ما اصول فطری تفکرات را منکر باشیم برای هیچ دریافتی و
هیچ علمی ، ارزشی باقی نمی‏ماند . تمام ریاضیات بر اساس یک سلسله اصول‏
متعارفه است . طبق نظر اینها خود این اصول متعارفه ، اعتباری ندارد و
مثلا مربوط به ساختمان مخصوص مغز ماست . بنابراین اگر مغز ما را جور
دیگری بسازند ما هم جور دیگری می‏گوییم . این اصول مربوط به این است‏
که ما در زمین زندگی می‏کنیم ، اگر در مریخ زندگی کنیم جور دیگری فکر
می‏کنیم . قهرا طبق این نظریه هیچ فلسفه‏ای اعتبار ندارد . پس ما این‏
نتیجه را عجالتا می‏گیر یم . حال نمی‏خواهم این نتیجه را اثبات کنم .
آن کسانی که منکر اصول اولیه فکر هستند قدر مسلم نمی‏توانند یک جهان‏
بینی داشته باشند ، یک فلسفه‏ای داشته باشند که به طور جزم حکم کنند که‏
ما جهان را شناختیم و مطلب همین است .
از قضا این جور هم هست ، یعنی خودشان متوجه نشدند . داستان اینها
داستان آن آدمی است که بالای شاخه درختی نشسته بود و زیر پای خودش را
اره می‏کرد و خودش متوجه نبود که این کار سبب می‏شود خودش سقوط کند .
فلسفه‏های ماتریالیستی چاره‏ای ندارند جز اینکه حسی محض باشند و اگر حسی‏
محض باشند چاره‏ای ندارند جز اینکه تمام اندیشه‏ها را محصول عوامل خاص‏
بیرونی بدانند ، و بنابراین برای تفکر ، اصول مسلم و قطعی و اولیه‏
لایتخلف قائل نیستند ، یعنی همه حرفها و همه شاخه‏ها که ما می‏گوییم بر این‏
پایه‏های بی اعتبار گذاشته شده است ، پس خود این فلسفه هم که بر این‏
به یک فلسفه - مثلا ماتریالیسم دیالکتیک - قائل هستیم و جهان جز ماده‏
چیزی نیست ، باید به اینها گفت خود همین نیز فکری است که هیچ‏
اعتبار ندارد قطع نظر از ایرادهای دیگری که کسی بخواهد به محتوایش بگیرد
، زیرا این مبنایی که برایش ساخته‏اید مبنا نیست ، یعنی تو در حکم همان‏
شخصی هستی که روی شاخه درخت نشسته و زیر پای خود را می‏برد . زیر پای‏
خودت را قبلا بریده‏ای یا مشغول بریدنش هستی ، دیگر نمی‏توانی آنجا بایستی‏
، و خودت از آنجا سقوط کرده‏ای .


منبع : کتاب فطرت
نویسنده : شهید مرتضی مطهری
صفحه :47و54


ببینید :
معلومات فطری (نظریه افلاطون)
معلومات فطری (نظریه حکمای اسلامی)

تعداد بازدید ها: 9583


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..