منو
 صفحه های تصادفی
واحد دوربین تلویزیونی
سینماتیک حرکت
ساختارهای مرتبه بالاتر کروماتین
سفارش امام صادق به محبت به مادر
آب و هوای نیمه استوایی
عبدالله بن بدیل خزاعی
تربیت اولاد
اخبار علمی ریاضی
خبر دادن امام علی از شهادت امام حسین علیهماالسلام
RUP
 کاربر Online
537 کاربر online

معجزه پیامبر در خانه جابر بن عبدالله

تازه کردن چاپ
فرهنگ > الهیات > دین اسلام > شیعه > معجزات
(cached)

جابر بن عبدالله انصاری می گوید در جنگ خندق همان طور که من و چند نفر دیگر مشغول کندن قستمی از خندق بودیم به سنگ بزرگی رسیدیم که شکستن آن ممکن نبود و کلنگ در آن اثر نمی کرد.
اصحاب، مرا خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند. من دیدم پیامبر از شدت گرسنگی سنگ بر شکم مبارک بسته و از شدت خستگی به پشت خوابیده است. عرض کردم به سنگ بزرگی رسیده ایم. پیامبر فوراً برخاست، کمی آب روی صخره پاشید و با کلنگ یک ضربه در وسط آن زد. برقی از سنگ جهید، سپس ضربه دوم را زد و برق دیگری جهید و با ضربه سوم، آن سنگ عظیم شکست.
من در منزلم گوسفندی داشتم و یک من جو. رفتم به همسرم گفتم:« رسول خدا را دیدم که از شدت گرسنگی سنگ بر شکم مبارک خود بسته بود. این گوسفند را سر ببر و غذایی درست کن و با جوها نان بپز تا من رسول خدا را برای ناهار دعوت کنم.»
بعد نزد رسول خدا رفتم و ایشان را دعوت کردم. رسول خدا فرمود:« با هر کس که دوست دارم بیایم یا به تنهایی؟»
خجالت کشیدم بگویم به تنهایی. خیال کردم مقصود پیامبر، علی علیه السلام است و می خواهد او را هم همراه خود بیاورد؛ لذا عرض کردم:« بله، با هر کس که دوست دارید تشریف بیاورید.»
بعد از آماده شدن غذا، رفتم به رسول خدا خبر دادم که تشریف بیاورد. در این هنگام پیامبر بالای خندق ایستاد و با صدای بسیار بلند فرمود:«ای مسلمین، دعوت جابر به ناهار را اجابت کنید.»
همه‌ی مهاجرین و انصار از خندق بیرون آمدند و همراه رسول خدا به راه افتادند. رسول خدا به هر کس در راه می رسید، می فرمود:« دعوت جابر را اجابت کن.»
من به سوی خانه دویدم و به عیالم گفتم رسول خدا همه‌ی مسلمان‌ها را به خانه ما دعوت کرد.
عیالم گفت:« آیا به رسول خدا گفته ای ما چقدر غذا درست کرده ایم؟»
گفتم:« بله.»
عیالم مرا تسلی داد و گفت:« پیامبر، خود بهتر می داند که چه می کند.»
رسول خدا و علی علیه السلام وارد شدند و دستور دادند مسلمان‌ها خارج از منزل بنشیند. سپس نگاهی به تنور نان و نگاهی به دیگ غذا کرد و به عیالم فرمود تو از تنور نان بده. پیامبر با علی علیه السلام نان‌ها را در کاسه بزرگی خرد می کردند و مسلمان‌ها ده نفر ده نفر می آمدند و غذایشان را می‌گرفتند.
پیامبر به من می فرمود:« ای جابر کِتف گوسفند بده.»
عیالم هر چه نان درمی آورد باز وقتی بر سر تنور می رفت می دید جای آن نان دیگری است. من هم سه کتف از دیگ درآوردم. اما باز رسول خدا می‌فرمود:« کتف بده.»
گفتم:« یا رسول الله، مگر یک گوسفند چند کتف دارد؟ من تا به حال به جای دو کتف سه تا داده ام.»
رسول خدا فرمود:« اگر ساکت بودی همه کتف می خوردند.»
به هرحال همگی مسلمین خوردند و سیر شدند ولی تنور همچنان پر از نان بود و دیگ پر از غذا، و ما چندین روز از آن می‌خوردیم.

منابع:
بحار الانوار، ج 18، ص 32.


تعداد بازدید ها: 19699


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..