ابن زیاد پولی را به یکی از غلامان خود داد و از او خواست مخفیگاه
مسلم را پیدا کند. غلام به
مسجد کوفه رفت و کوشید با معیاری که برای شناخت شیعیان داشت او را بیابد.
شخصی را دید که پی در پی نماز میخواند. پیش خودش گفت:« شیعیان نماز فراوان میخوانند و زهد و تقوایشان زیاد است. به گمانم این شخص باید از شیعیان باشد.»
مردی که نماز میخواند، کسی جز
مسلم بن عوسجه نبود. او فریب غلام را خورد و نتوانست به هویت او و رابطهاش با ابن زیاد پی ببرد. لذا او را نزد مسلم برد و به این ترتیب مخفیگاه مسلم برای ابن زیاد کشف شد و دستور قتل او را صادر کرد.
و این در حالی است که مسلم میتوانست ابن زیاد را به قتل برساند و نرساند. ماجرا از این قرار بود که هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد،
شریک بن اعور، یکی از شیعیان
بصره، نیز همراهش بود. شریک در کوفه مریض شد و در خانه
هانی بن عروه که مسلم نیز در همان جا بستری گردید.
مسلم نیز در همین خانه مخفی بود. ابن زیاد خبر داد تصمیم دارد به عیادت شریک بیاید. قبل از آمدن او، شریک به مسلم گفت:« وقتی ابن زیاد آمد و من شروع به خواندن شعر کردم، از فرصت استفاده کن و از مخفیگاه خود بیرون بیا، به ابن زیاد حمله کن و او را از پا درآور.»
اما مسلم چنین نکرد.
بعد از رفتن ابن زیاد، شریک به مسلم اعتراض کرد ولی مسلم گفت: « پیامبر فرموده در اسلام ترور جایز نیست.»
منابع:
- حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 188.
- الکامل، ج 4، ص 27.
مراجعه شود به: