در شب عاشورا
قاسم بن حسن علیه السلام به
امام حسین علیه السلام عرض کرد:« آیا فردا من هم شهید خواهم شد؟»
امام علیه السلام با مهربانی فرمود:« فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟»
عرض کرد:« ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرینتر است.»
امام علیه السلام فرمود:«عمویت به فدای تو باد! آری تو نیز جزو شهیدان فردا خواهی بود، آن هم پس از رنجی سخت. پسرم،
علی اصغر، نیز کشته خواهد شد.»
قاسم گفت:« عموجان! مگر لشگر دشمن به خیمهها نیز حمله میکند تا عبدالله شیر خوار هم شهید شود؟»
امام علیه السلام فرمود:«عمویت به فدای تو باد! فردا هنگامی که دهانم از شدت عطش خشک شود و به خیمهها میآیم تا آب یا شیر طلب کنم و چیزی نیابم، فرزندم، علی، را طلب میکنم تا با او وداع کنم. وقتی او را نزد من می آورند، قبل از اینکه او را ببوسم، شقاوت پیشهای از لشگریان دشمن، گلوی فرزند شیر خوارم را با تیر پاره خواهد کرد و خون او بر دستانم جاری خواهد شد. آن گاه است که دست به آسمان بلند می کنم و از خدا صبر می خواهم و به ثواب او دل میبندم.
در این حال نیزه های دشمن مرا به سوی خدا فرا خواهد خواند و آتش از خندق پشت خیمه ها زبانه خواهد کشید؛ من بر آنها حمله خواهم کرد و آن لحظه تلخترین لحظه دنیاست و آنچه خدا بخواهد، رخ خواهد داد.»
قاسم با شنیدن این سخنان گریست و همهی اصحاب گریستند و صدای شیون و زاری از خیمه ها بلند شد.
منابع:
مراجعه شود به: