منو
 کاربر Online
488 کاربر online

اطلاع عمر و ابوبکر از تدفین حضرت فاطمه سلام الله علیها

تازه کردن چاپ
فرهنگ > الهیات > دین اسلام > شیعه > دوران زندگی > شهادت
(cached)



امیرالمؤمنین علی علیه السلام با یک دنیا غم و اندوه از فاطمه علیهاسلام دل برید و او را به خاک سپرد. آن شب، صبح شد و ابوبکر و بسیاری از مسلمانان آمدند تا بر جنازه تنها دختر پیامبرشان نماز بگزارند.
مقداد پیش آمد و اعلام کرد که بدن فاطمه زهرا دیشب به خاک سپرده شده است. عمر رو کرد به ابوبکر و گفت:« من نگفتم اینها ما را خبر نمی‏کنند!»
عباس گفت:« فاطمه خودش وصیت کرده بود که شما دو نفر بر او نماز نخوانید.»

عمر گفت:« به خدا قسم قبر فاطمه را می‏شکافم و بر او نماز می‏گزارم.» و همراه ابوبکر و عده زیادی به بقیع، قبرستان شهر مدینه، رفت.
همین که وارد بقیع شدند دیدند چهل قبر تازه در بقیع موجود است و معلوم نبود کدام‌یک از آنها قبر فاطمه است. ( و چه بسا هیچ کدام از آنها قبر فاطمه علیهاسلام نبود بلکه فاطمه در خانه خودش مدفون شده بود.) مردم صدا به گریه بلند کردند و یکدیگر را سرزنش کردند که پیغمبر، تنها یک دختر از خود باقی گذاشت که در تشییع و تدفین و نماز همان یک فرزندش هم حاضر نشدیم و اکنون حتی نمی‌دانیم قبر او کجاست!
ابوبکر و عمر گفتند:« چند نفر از زنان مسلمان را خبر کنید بیایند و قبرها را بشکافند تا جسد فاطمه را پیدا کنیم و بر او نماز بگزاریم.»
این خبر به امیرالمؤمنین علی علیه السلام رسید.

جلوگیری امام علی علیه السلام از نبش قبر فاطمه زهرا

امیرالمؤمنین با عصبانیت تمام در حالی که چشمان مبارکش مثل آتش سرخ شده و رگ‌های گردنش پرخون شده بود و قبای زردی را که در مواقع ناراحتی می‏پوشید به تن داشت، دست بر دسته‌ی شمشیرش زده بود و به طرف بقیع می‌شتافت.
کسی دوید و به مردم گفت:« آی مردم! علی علیه السلام به طرف بقیع می‏آید! اگر به این قبرها دست بزنید، یک نفر از شما باقی نمی‏گذارد.»
علی علیه السلام با عصبانیتی تمام وارد بقیع شد. عمر که با عده‏ای از یارانش ایستاده بود، تا چشمش به او افتاد، گفت:« ای علی چه شد؟ چه کردی؟ به خدا قسم قبرها را می‏شکافیم تا جنازه زهرا را پیدا کنیم و بر او نماز بخوانیم.»

امیرالمؤمنین فرمود:« من که از حق خودم گذشتم، از ترس این بود که مبادا مردم از دین خود مرتد شوند؛ اما هرگز نمی‌گذارم قبر فاطمه را بشکافی. به خدا قسم اگر تو یا یکی از یارانت کوچکترین اقدامی کنید زمین را از خونتان سیراب می‏کنم و شمشیرم را در غلاف نمی‏کنم مگر اینکه جانت را بگیرم.»
عمر که خوب علی علیه السلام را خوب می‌شناخت و از شجاعت و غیرت او باخبر بود، ساکت شد. ابوبکر جلو آمد و گفت:« ای ابوالحسن، تو را به حق رسول الله و به حق خدایی که بر عرش است، دست از عمر بردار؛ ما کاری را که تو خوش نداری، نمی‌کنیم.»
امیرالمؤمنین، عمر را رها کرد و مردم متفرق شدند.

منابع:

  • بحارالانوار، ج 43، ص 171 و 199.

مراجعه شود به:



تعداد بازدید ها: 25713


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..