جابر بن یزید جعفی می گوید: از حضرت
امام محمد باقر علیه السلام معنای این آیه را که میفرماید " وکذلک نری ابراهیم ملکوت السموات والارض" پرسیدم. (و ما اینچنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم علیه السلام نشان دادیم.) (سوره انبیاء آیه 75)
امام باقر علیه السلام دست مبارک خود را بالا بردند و به من فرمودند: « سرت را بالا بیاور!» من سرخود را بالا آوردم، دیدم سقف شکافته شده و چشم من به نور بسیار درخشنده ای افتاد، چشمم مانند کسی که به قرص خورشید نگاه کند، سیاهی رفت.
حضرت فرمود: « ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمان ها و زمین را این چنین دید.» سپس فرمود: « سر خود را به زمین بینداز!» من سر خود را به زمین انداختم فرمود: « اکنون سرت را بلند کن!» دیدم سقف به حالت اولیه است.
سپس حضرت برخاستند و دست مرا گرفتند و به اطاق دیگری بردند و لباسی که به تن داشتند، عوض کردند و لباس دیگری پوشیدند و یک لباس هم به من پوشاندند و از من خواستند که چشمم را ببندم، من چشمم را بستم، فرمود باز نکن، ساعتی گذشت، فرمودند: « آیا می دانی کجایی؟» گفتم: « نه، فدایت شوم! اجازه میفرمائید چشم را باز کنم؟» فرمود: « تو در ظلمتی هستی که
ذوالقرنین در آن رفته بود چشم خود را باز کن که چیزی نخواهی دید.»
من چشم خود را باز کردم و خود را در ظلمتی یافتم که حتی جلوی پای خود را هم نمیدیدم، سپس حضرت کمی راه رفتند و بعد ایستادند و فرمودند: « آیا میدانی کجایی؟ اکنون بر سر آن چشمه ای هستی که
حضرت خضر علیه السلام از آب آن نوشید، یعنی چشمه حیات. »
جابر میگوید: « از آن عالم هم خارج شدیم و در عالم دیگری وارد شدیم.
آن جا جهانی بود مانند جهان ما، دارای بناها و خانه ها و اهالی مخصوص خودش، پس خارج شدیم از آن عالم و به عالم دیگری رفتیم و همینطور پنج عالم را گذارندیم و مشاهده کردیم.
حضرت فرمود: « اینها که دیدی ملکوت زمین است، اکنون چشمان خود را ببند!» و دست مرا گرفت، ناگهان، دوباره خود را درهمان اطاق حضرت دیدم، حضرت لباسشان را عوض کردند، لباس مرا هم گرفتند و بعد به مجلس اولیه برگشتیم، گفتم : «فدایت شوم چه مدّت گذشته ؟» حضرت فرمود: « سه ساعت.»
منابع: بحارالانوار، ج 46، ص 280، ح 82.
مراجعه شود به:
کرامات جابر بن یزید جعفی