روزی
پیامبر اکرم در جمع همسران خویش از خدیجه یاد کرد و گریست.
عایشه گفت:« چرا در سوگ زنی پیر و سرخرو از پیرزنان
بنی اسد گریه میکنی؟» رسول خدا فرمود:« او مرا تصدیق (به رسالت) می کرد آن گاه که شما تکذیبم میکردید، به من ایمان آورد، آن زمان که شما بر من کافر بودید، و برایم فرزند آورد ولی شما نازایید.»
از آن پس عایشه با یاد کردن از خدیجه، خود را به پیامبر نزدیک می کرد.
و در روایتی دیگر، عایشه می گوید:
هرگاه نزد پیامبر، نام خدیجه برده می شد بسیار او را میستود و برایش
استغفار میکرد. یک روز صبرم تمام شد و به پیامبر گفتم:« خداوند به جای زنی پیر و سالخورده (خدیجه)، زن جوانی به تو عطا کرده است.»
رسول خدا خشمناک شد.
من از حرف خود پشیمان شدم و پیش خود گفتم:« خداوندا اگر غضب پیامبر را فرو بنشانی، هیچ گاه نام خدیجه را به بدی نخواهم برد.»
رسول خدا فرمود:« چگونه درباره خدیجه چنین میگویی در حالی که، سوگند به خدا، او به من ایمان آورد، آن گاه که مردم به من کافر بودند، به من پناه داد، آن زمان که مردم من را از خود راندند. مرا تصدیق کرد، آن هنگام که دیگران تکذیبم کردند و فرزندانی برای من آورد، ولی شما از این نعمت محروم هستید.»
از آن پس، پیامبر تا یک ماه، صبحگاهان و شبانگاهان، از خدیجه یاد می کرد و فضائل او را بازگو میفرمود.
منابع:
- بحارالانوار، ج16، ص8 --- کشف الغمه --- همان ص12 --- کشف الغمه
مراجعه شود به: