ملت عبارت است از سنت زندگی یک
قوم،وگویا در این ماده بوئی از معناى مهلت دادن وجود دارد، در این صورت ملت عبارت است از طریقهاى که از غیر گرفته شده باشد.
البته اصل در معناى این کلمه آنطور که باید روشن نیست، آنچه به ذهن نزدیکتر است این است که ممکن است مرادف با کلمه شریعت باشد، به این معنا که ملت هم مثل
شریعت عبارت است از طریقهاى خاص، به خلاف کلمه دین.
- لذا این فرق بین دو کلمه ملت و شریعت هست، که شریعت از این جهت در آن طریقه خاص استعمال میشود، و به این عنایت آن طریقه را شریعت می گویند که:
- طریقهاى است که از ناحیه خداى تعالی و به منظور سلوک مردم به سوى او تهیه و تنظیم شده، و کلمه ملت به این عنایت در آن طریقه استعمال میشود که مردمی آن طریقه را از غیر گرفته اند و خود را ملزم میدانند که عملا از آن پیروى کنند.
و چه بسا همین فرق باعث شده که کلمه ملت را به خداى تعالی نسبت نمی دهند ونمی گویند
ملت خدا ، ولی
دین خدا و
شریعت خدا می گویند، و ملت را تنها به پیغمبران نسبت می دهند ومی گویند:
- ملت ابراهیم ، چون این ملت بیانگر سیره و سنت ابراهیم (علیه السلام) است و همچنین به مردم و امتها نسبت می دهند و میگویند ملت مردمی با ایمان و یا ملت مردمی بی ایمان، چون ملت از سیره و سنتعملی آن مردم خبر می دهد، در قرآن کریم آمده:
- « مله ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین » و نیزاز یوسف (علیه السلام) حکایت کرده که گفت: « انی ترکت مله قوم یومنون بالله، و هم بالاخره هم کافرون،و اتبعت مله آبائی ابراهیم و اسحق و یعقوب»
که در آیه اول کلمه ملت در مورد فرد، و در آیه دوم هم در مورد فرد و هم در مورد
قوم استعمال شده، و در آیه بعدى که حکایت کلام کفار به پیغمبران خویش است تنها در مورد قوم به کار رفته : « لنخرجنکم من ارضنا او لتعودن فی ملتنا» .
- پس خلاصه این که دین در اصطلاح قرآن اعم از شریعت و ملت است و شریعت و ملت دوکلمه تقریبا مترادفند با مختصر فرقی که از حیث عنایت لفظ در آن دو هست.
- « و لو شاء الله لجعلکم امه واحده و لکن لیبلوکم فیما آتیکم» این جمله بیانگر علت اختلاف شریعتهاى مختلف است و منظور از امت واحده کردن همه انسانها این نیست که تکوینا آنها را یک امت قرار دهد، و همه انسانها یکنوع باشند، چون همه انسانها یک نوع هستند، و یک جور زندگی می کنند، همچنانکه در آیه زیر انسانها را یک امت و
یک نوع دانسته، می فرماید:
- « و لو ان یکون الناس امه واحده لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سقفا من فضه و معارج علیها یظهرون » بلکه مراد این است که از نظر اعتبار آنها را امتی واحده کند، به طورى که استعداد همه آنها برابر باشد و در نتیجه نزدیک به هم بودن درجاتشان همه بتوانند یک شریعت را قبول کنند، پس جمله:
- « و لو شاء الله لجعلکم امه واحده » از قبیل به کار بردن علت شرط است در جاى خود شرط تا معنا و مطلب بهتر در ذهن شنونده جاى گیرد، و بهتر بتواند جزاى شرط را که همان جمله:
- « ولکن لیبلوکم فیما آتیکم» است بهتر بفهمد و حاصل معنا این است که اگر ما به علت اختلاف امتها شرایع مختلفی تشریع کردیم براى این بود که شما را در شریعتی که دادیم بیازمائیم، و ناگزیر این عطاهائی که جمله آتیکم به آن اشاره دارد، با یکدیگر و در امتهاى مختلف خواهد بود.
و قطعا منظور از این عطایا مسکن و زبان و رنگهاى پوست بدن امتها نیست براى اینکه اگر چنین چیزى منظور بود باید در یک زمان
براى چند قوم که چند رنگ پوست داشتند چند شریعت تشریع کرده باشد.
- در حالی که سابقه ندارد که خداى عزوجل در یک زمان دو و یا چند شریعت تشریع کرده باشد، پس معلوم میشود منظور اختلاف استعدادها به حسب مرور زمان و ارتقاء انسانها در مدارج استعداد و آمادگی است و تکالیف الهی و احکامی که او تشریع کرده، چیزى جزامتحان الهی انسانها در مواقف مختلف حیات نیست و یا به تعبیر دیگر تکالیف الهی وسیله هائی است براى به فعلیت در آوردن استعداد انسانها در دو طرف سعادت و شقاوت.
منبع
ترجمه تفسیر المیزان ، ج5 ، ص 575-572